-
بازگشت {او}دزیلا بر علیه نویسنده!
دوشنبه 19 مردادماه سال 1383 21:42
خیلی وقت است او، آقای او ننوشته است و احتمالا خوانندگان ممکن است بد عادت بشوند و همیشه منتظر مطالب بامزه بنشینند .... برای همین یک آقای اوی بی مزه تقدیم میکنیم تا بفهمید که همین است که هست چه بخواهید چه نخواهید! زور آرامش یک روز آقای او از زور آرامش زد به کوه و بیابان تا یکمی تنوع زندگی اش بیشتر بشود. او رفت و رفت و...
-
حکایت
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 01:34
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازوان نان خوردی. باری توانگر گفت درویش را که چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی. گفت: هان ؟ گفت: می گویم چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت: آهان! توانگر را خنده گرفت و گفت: هیچی بابا، شما راحت باش...خودت خوبی؟ ... خانوم بچه ها خوبن؟ ... چه خبرا؟!...
-
حکایت : اصل بقای شوریده رنگی
جمعه 9 مردادماه سال 1383 23:31
بورژوا زاده ای را دیدم که بر سر گور پدر نشسته و با پولروتاریا بچه ای مناظره در پیوسته که: باری مراسم ختم پدرم چنین بود و پذیرایی چنان بود و وصیت نامه اش به کام و جنگ و دعوا تمام و کاروان مشایعت دراز و در نعمت باز، گویی پدر من رفته بود و بهشت به اینجا آمده بود. گفت: ولی به وقت پدر من، طلبکارانش به کاروانش شدند و مرا می...
-
مرحوم شدگان
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 00:01
نمی دانم چه طور شده است که امسال طنز پرداز ها، همگی با هم، قصد دیار باقی کرده اند ... شاید شرایط آنجا برای راه انداختن یک نشریه طنز بهتر از اینجا باشد! محمد پورثانی ( دایی سبیل، م پ تلفنچی و ...) ، طنز پرداز دوستداشتنیی که در عرصه داستان آثار قابل احترام زیادی از خودش به یادگار گذاشته ، دیشب به طور ناگهانی ( درست مثل...
-
به نام خداوند قوری و قند ...
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1383 22:55
به نام خداوند قوری و قند خداوند قهوه و آن بوی گند خداوند چایی پر رنگ و تلخ خداوند تهران و کرمان و بلخ خداوند ماه و خداوند مهر خداوند این so plotted سپهر خداوند آنتن دهی موبایل خداوند فلدر خداوند فایل خداوند مومن زمان نماز خداوند بنده به وقت نیاز خداوند "بعله" سر ازدواج خداوند گیشنیز و بی بی و خاج خداوند داغی و گرمای...
-
حکایت
جمعه 12 تیرماه سال 1383 22:37
در استادیوم جامع بعلبک، وقتی مسابقه ای میدیدم با جماعتی افسرده و دل مرده، سر از عالم تماشاگری به عالم تماشاگر نمایی نبرده، دیدم هرچه داد می زنم و تشویق می کنم نفسم در نمی گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی کند. دریغم آمد تهییج ستوران و آینه داری در محلت کوران. ولیکن در شور و هیجان باز بود و سلسله گل زدنها دراز. در تشویق...
-
حق التحریر
شنبه 6 تیرماه سال 1383 22:42
من حق التحریر بچه ها گل آقا که توی پاکت است و می دهند دست این علی زراندوز کم حافظه تا به من بدهد را معمولا با دردسر می گیرم ( حالا همچین زیاد هم نیست ها ... منتها علی می گذارد توی کشوی میزش و فراموش می کند و چند ماه می گذرد تا من یادش بیاورم و بگیرمش!) این بار این قضیه با یک قضیه دیگری هم قاطی شده بود . علی به خاطر آن...
-
جنس برتر
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 00:12
یکی از بچه ها میگفت : ما مرد ها جنس برتر هستیم. من هم گفتم: نه خیر ما مرد ها جنس خر تر هستیم چون زودی باورمان میشود جنس برتر هستیم ! البته قرار شد جایی این حرف را مطرح نکنیم چون به پرستیژمان بر می خورد... نمی دانم چرا دارم این را اینجا می نویسم ... بگذارید به حساب بی سوژگی!
-
حکایت
جمعه 29 خردادماه سال 1383 17:26
خانه ای را شنیدم که کوتاه بود و یک طبقه و حقیر و دیگر خانه های کوچه بلند و خوبروی. باری بنگاهی محل بکراهت و استحقار درو نظر می کرد. صاحب خانه به فراست استبصار به جای آورد و گفت: ای ممد آقا! کوتاه محکم به که دراز نا مستحکم. نه هرچه به قامت مهتر به قیمت بهتر. الشاة نظیفة و الفیل جیفة. آن شنیدی مهندسی دانا ساخت آن جا...
-
حکایت
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 23:07
پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان به درستی شایعه زلزله گواهی داده است. گفتا به رعایت نکات ایمنی اش خجل کن! تو محکم بساز آن بنا را نخست به وقتش بخندی به ریشش درست!
-
بیچاره هندو ها
دوشنبه 25 خردادماه سال 1383 03:22
می گویند آدم باید طوری زندگی بکند که بعد از مرگش مسلمان بشویدش و هندو بسوزاندش. دوستی می گفت از عمران صلاحی خوانده است ( یا شنیده است) که : مرحوم صابری هم همین طور زندگی کرد... منتها این یکی را آن قدر شسته اند که هندو دیگر نمی تواند بسوزاندش! راست و دروغش پای همان دوست و عمران صلاحی!
-
Gmail
شنبه 23 خردادماه سال 1383 22:41
من Gmail دارم ...... جنبه هم ندارم! بروید برای دوستانتان تعریف کنید وبلاگ یکی را خواندیم طرف gmail داشت ... یکی هم نداشت، دوتا داشت! حال کنید با من رفیقید!
-
باب چهارم در فواید خاموشی
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 21:16
حکایت سرمایه داری را هزار میلیارد خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر! فرمان تراست، نگویم ولیک خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت سه نشود؛ یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه و آخری افت بیشتر قیمت سهام به علت پخش شایعه و کلام! مگوی اندُه...
-
باب سوم : در فضیلت قناعت
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1383 21:58
حکایت بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه تریلی بار داشت و چهاصد کارمند خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد . همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان سهامم در وال استریت است و فلان برجم در بک استریت و این قرار داد خرید فلان زمین است و فلان چیزم فلان ضمین. گاه گفتی خاطر هاوایی دارم که هوای خوشی دارد....
-
نقش گاز در ادبیات پارسی
جمعه 8 خردادماه سال 1383 23:31
دیدیم گاز علاوه بر صنعت توی سیاست هم کاربرد دارد . گفتیم پیشدستی کنیم قبل از اینکه کس دیگری کاربرد گاز را در ادبیات پیدا کند خودمان کشفش کنیم. البته ادبیات که میدانید همه اش گل و بلبل و این جور چیز هاست برای همین هم این بررسی ما یکمی عاشقانه و رمانتیک شد. ( اصلا از از کجا معلوم که همان واقعه سیاسی یک واقعه رمانتیکی...
-
هجو شخصیت!
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1383 22:29
از خصوصیات شعرا، یکی این است که بی کار که بشوند می نشینند یک نفر را هجو می کنند. ما هم که خوب در جریان هستید ، یک چند مدتی است که هم بی کار شده ایم و هم شاعر ،بنابراین دیدیم چه کاری بهتر از اینکه از قدما و پیشینیان پیروی بکنیم و بنشینیم گیر بدهیم و یکی را هجو کنیم. قربانی(!) را بچه های دانشگاه احتمالا بشناسند. البته...
-
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 01:05
آدم بی کار که بشود خیلی طبیعی شروع میکند با یک چیزی ور رفتن ... ما هم که بیکار شدیم دیدیم که ای دل غافل داریم با دیوان حافظ ور می رویم! "فاش میگویم و از گفته خود دلشادم" که به جای نرسد داد و یا فریادم ! "به مژکان سیه کردی هزاران رخنه در دینم" عجب مژگان سفتی بود ، همش سوراخ می بینم! "یاد باد آنکه نهانش نظری بامابود"...
-
برای تورج خسروی که شیخ خلوت نشین است .
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1383 01:17
بعد از اینکه هفته نامه گل آقا تعطیل شد ، تحریریه هفته نامه که در بالاترین طبقه ساختمان قرار داشت تبدیل شد به بخش هنری . این بخش هنری از همان ابتدای کار فقط و فقط یک کار مند داشت و آن هم همین تورج خسروی خودمان بود ، با آن خنده های دوست داشتنی و خوش صدایش ، که تنهای می نشست توی آن سالن درندشت و خالی و کار خودش را میکرد...
-
گل آقا هم رفت !
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 18:14
گل آقا رفت و خدا می داند چه درسهای گرانبهای برای من داشت که در سینه اش ماند و برد ... دفتر زمان گاهی جلوی چشم آدم ورق می خورد و پیش میرود ، آنقدر نزدیک که کاملا با تمام گوشت و پوستت حس میکنی که در برابرش هیچ کاره ای ... به جز تسلیت گفتن کار دیگری از دستم بر نمی آید . حتی آرزو هم نمی توانم بکنم که این آخری اش باشد !...
-
فیل در خانه تاریک بود.
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 20:22
خوب طبیعتا حوصله اش هم سر رفته بود ، خودتان انصاف بدهید تاریکی چیزی نیست که راحت بشود در آن سر کرد . خصوصا اینکه چند نفر هم هی بیایند توی تاریکی و آدم ( یا فیل ) را دست مالی کنند تا بفهمند چی به چی هست. هنود هم که بی معرفت ها اصلا حواسشان به این چیزها نبود ، فیل را در خانه تاریک رها کرده بودند و خودشان رفته بودند و از...
-
جنبش !
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1383 02:25
بفرمایید جنبش ! مقدمه : با توجه به اینکه طی سالهای اخیر سطح جنبش در دانشگاهای کشور نسبت به گذشته افت کمی و کیفی داشته و این مسئله موجبات نگرانی مردم و مسئولین دلسوز و دانشجویان آگاه را فراهم نموده است ، این جنبش به نمایندگی از طرف تمامی دلسوزان خواستار اجرای سفت و محکم و اساسی بند های چندگانه زیر برای رفع مشکل کمبود...
-
فریاد زیر زمینی
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 23:58
او می خواست فریاد بزند .... یک چیزی انگار مانده بود ته گلویش و بهش فشار می آورد ، یک جوری شده بود ، خیلی حالش گرفته بود ، انگار یکی یک مشت محکمی را اشتباهی زده باشد توی دهان او ... به قول شعرا سرگشته(1) شده بود .... هر چه شده بود به هر حال به شدت زده بود به سرش که باید برود فریاد بکشد .... ( چرایش را هم از من نپرسید...
-
حماسه ملی!
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 19:48
سوال : به نظر شما این شمارش آرای تهران یک کم زیاد طول نکشید؟ جواب : خوب باید هر چیزی را در موقعیت خودش سنجید... این بار علاوه بر شماش آرا یکسری کار های دیگری هم مطرح بود که باید انجام میشد... مثل نوشتن آرا ... بنابر این یکم طول میکشد دیگر ! نظر صاحب وبلاگ : آقا این چیزای چرند را کی توی این وبلاگ گل و بلبل نوشته ......
-
افتضاحات .....
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 13:18
کمک !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1382 03:26
یک تذکره دیگه.... بقیه تذکره ها را هم می توانید در مجله وزین بچه ها گل آقا بخوانید که این شماره اش کولاک شده است ! آن دختر شرینی فروش ، آن بازیگر فیلم های پر فروش ، آن برنده نقش دوم برای فیلم جهیزیه رباب ، آن عاشق فیلم های پر پیچ و تاب ، آن صاحب چندین سیمرغ بلورین ، آن رفیق کلاه قرمزی و پسر خاله و بلکه هم دیجیمون ها و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1382 02:21
بنده این بار به میمنت و مبارکی درست شدن بلاگ اسکای و بازگشت میمون و خجسته خودمان به وبلاگ نویسی قصد دارم همزمان به هر دو تا سایت بازگشت اودزیلا کرده و به کلی جهان وبلاگ نویسی را بترکانم ! در ضمن عادت هم دارم پا توی کفش بزرگان کنم این تذکره هم مصداقش : آن مرد ناتمام سال 71 آن بازیگر درجه یک ، آن نقش دوم آژانس ، آن موفق...
-
یک مطلب بیمزه دانشجوی
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 01:55
مقدمه : بدین وسیله بر گزاری آزمون کارشناسی ارشد ناپیوسته به وسیله سازمان سنجش آموزش به اصطلاح کشور محکوم گردیده و به علاوه آن اجرای بند های 5 گانه زیر را مصرا خواستاریم . امضا : دانشجویان پیرو جنبش دانشجوی( طیف مشروطیت ) 1 – دانشجویان امضا کننده این بیانیه مصرانه خواستار تعیین راهکارهای اجرایی برای به تاخیر انداختن یک...
-
بی خیال...!
جمعه 7 آذرماه سال 1382 14:03
خواستم این پست قبلی رو پاک کنم دیدم به جایش اگر یه چیزی به این بهانه بنویسم به ثواب نزدیک تره ! خوب حالا هم نوشتم ! پایان
-
مصیبت وارده : شست پای راست !
سهشنبه 4 آذرماه سال 1382 01:58
شست پای راستم حساس شده است ! چند وقت پیش متوجه شدم نوک کفشم در آستانه سوراخ شدگی قرار دارد... از آن روز به بعد شست پای راستم به هر گونه برخورد با نوک کفش حساس شد و همچین که به نوک کفش میرسید خودش را پس میکشید عقب ! ( غلط نکنم تقصیر خودم بود که نسبت به آن خود آگاهی بی مورد پیدا کرده بودم !)... حالا بختی این است که حالی...
-
مصیبت وارده : شست پای راست!
سهشنبه 4 آذرماه سال 1382 01:40
شست پای راستم حساس شده است ! چند وقت پیش متوجه شدم نوک کفشم در آستانه سوراخ شدگی قرار دارد... از آن روز به بعد شست پای راستم به هر گونه برخورد با نوک کفش حساس شد و همچین که به نوک کفش میرسید خودش را پس میکشید عقب ! ( غلط نکنم تقصیر خودم بود که نسبت به آن خود آگاهی بی مورد پیدا کرده بودم !)... حالا بختی این است که حالی...