شاخص کل

کرد دعا یک نفر از خلق رب

گفت که جان رفته مرا بیخ لب

یک نفر آخوند چو این را شنید

چاره‌ی آن توی مفاتیح دید!

گفت: "بگو شعبده بازی بس است

شاخص کل سرسره بازی بس است!" (1)


یک نفر از خطه زر خیز رشت

رفت به تهران و به مجلس نشت

یافت یکی فرصت چون سنگ مفت

پشت تریبون،یهو ، رفت و گفت:

"ای تل‌آویو، غصب اراضی بس است

شاخص کل، سرسره بازی بس است!"

 

بوش از آن سوی جهان داد زد

معده‌ی او تخلیه شد، باد زد!

رایس خودش را به عقب تر کشید!

رفت به آن پشت، کمی خوشه چید

گفت: "اتم، رشد مجازی بس است

شاخص کل سرسره بازی بس است!"

 

"ناز " یکی رفت به سمت فلک

خواست ریاست بکند با کلک

ایزد منان چو چنین ناز دید

وحی ز افلاک در آمد پدید:

"اکبر آقا، بنده نوازی بس است

شاخص کل سرسره بازی بس است!"

 

دکتر تالار، همان عبد ترک(2)

بر سر ناز و کچلش رفته "بورک" (3)

گفته که بازار کمی ناخوش است

حل قضایا به تفائل خوش است:

"دختر رز عشق گدازی بس است

شاخص کل سرسره بازی بس است!" (4)

 

یکنفر‌ی بود به دانشگه‌ی

خوشگل و خوش تیپ، چو سرو سهی

رفت سر حزب خودش داد زد:

(سرخ و لبو گشت، چو فریاد زد!)

"خر زدن و مشق ریاضی بس است

شاخص کل سرسره بازی بس است!"

 

خوشگلی از حزب مقابل شنید

گفت: "هنر رفت که گوهر پدید!

فیلم شده "مصطی" بیچاره باز (5)

این بشنو از من این کاره باز

ملعبه و مسخره بازی بس است

شاخص کل سرسره بازی بس است!"

 

---------------------------

پاورقی:

1 - چهل بار بعد از هر نماز یا اقلش ده بار!

2 - دکتر عبده تبریزی رئیس سازمان بورس اوراق بهادار تهران

3 – بورک = کلاه ( به ترکی)

4 – بیت به نقل از دیوان خواجه حافظ تبریزی!

5 – مصطی: مصطفی در جمع دوستان و همرزمان اسبق!

باز هم از توفیق

چند دو بیتی:

 

می‌بری ای صنم به چتر پناه

بیم داری از آنکه تر گردی

تو لطیفی مترس از باران

چو شوی تر، لطیف تر گردی!

 

بر پای خود آن دلبر بنمود چو مینی‌ژوپ

پیدا شد و افشا شد، رازش همه از پرده

اندر پی او دیدم صد ها نفر و گفتم

خانم عوض دامن جنجال به پا کرده!

 

عید آمد و وقت بوسه، آن ماه جبین

خواهد به بهای بوسه از ما دل و دین

از ما به رییس شهرداری بر گوی

خوبست که نرخ بوسه گردد تعیین!

 

توئی که گشته گل و سبزه و شکوفه غلامت

تویی که می‌دهد از آسمان سپیده سلامت

خوش آنکه قطع کنی صحبت مرا و سپس

دهی دو بوسه و گویی: شکر میان کلامت! - صلاحی

 

زان پیش که در غمت ز جان سیر شوم

یا از غم و درد  هجر دلگیر شوم

یک بوسه به من بده ز لعل نمکین

تا با نمک لبت نمک گیر شوم! – صلاحی

 

امشب چو محیط رقص پر شور شود

ما را به هم اتصال آغوش شود

تا آنکه من و تو هر دو روشن گردیم

خواهم ز خدا که برق خاموش شود

 

قربان بروم آن لب خندانت را

و آن حالت دلفریب چشمانت را

بگذار که عاشق گریبان چاکت

پایین بکشد زیپ گریبانت را! – صلاحی

 

"در کارگه کوزه گری رفتم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش‌"

ناگه ز یکی کوزه برآمد : آخ جون ...

وقتی که نشست یار سیمین‌تن روش! - صلاحی

پنجره

آخر افکندی مرا در دام یار، ای پنجره

تا به خود باز آمدم گشتم شکار، ای پنجره

صبح دم یارم زند چون پرده را از تو کنار

می‌شوم مفتون و آن چشم خمار، ای پنجره

تا که آماده کند خود را برای امتحان

هست در دستش کتابی سه – چهار، ای پنجره

گر نبینم صورتش را ساعتی از پشت تو

می‌کنم از غصه و غم انتحار، ای پنجره

دست من بر چارچوب تو بکن کاری که او

از کنارت نرود یک دم کنار، ای پنجره

 

ف-نعمت الهی

بهار 1349 ، توفیق هفتگی