هه!

کار سخت شده!

کاش همون روزنامه نویس میشدم!

منوچهر احترامی هم رفت ....

باورم نمیشه ..... 

 

من الان بیشتر از ۱۰۰۰۰ کیلومتر از تهران فاصله دارم و تنهام و خدا میدونه چه قدر ناراحتم ... 

 

می خواستم مثل دفعه های پیش، وقتی برگشتم برم شکر خند و ببینمش و ماجرای های این سفر رو هم واسش تعریف کنم و با هم گپ بزنیم .... 

 

هندوانه

ای میوه‌ی گنده هندوانه

ای مایه‌ ‌و مزه‌ی زمانه

ای گنده تر از هلو و گیلاس

محبوب تر از هویج و ریواس

ای صاحب صد کرامت خاص

چون تاج سری، ارادت پاس!

ای سبز تر از درون کیوی

تو گوجه‌ی سبزِ بچه دیوی!

ای تشنه‌ی آب تو هزاران

زنبیل به دست و ره سپاران

ای در صف تو ز عشق، آدم

هر ثانیه جان دهد دمادم

ای صاحب آن صدای شیرین

وابسته به تو رسوم دیرین

ای فاجعه‌ی به شرط چاقو

فصل تو برفت، سهم ما کو؟

در دوره نفت صد دلاری

عشق تو بسان زخم کاری

جیب از همگان چنان دریده

تاریخ به سان ندیده!!

 

از تخم شتر ز ناف خرچنگ

از بوقلمون رنگ وارنگ

از جان بشر ز شیر کفتر

قیمت به فلک شد از فنر در!

 

 

حالا البته درست است که قیمت این یک فقره کالای اساسی(!) هنوز خیلی بالا نرفته، اما وقتی رئیس جمهور مملکت توی تلویزیون بیاید و توی چشم آدم نگاه کند و بگوید "بانکها بدون اجازه من تراول چاپ می‌کنند و گرانی می‌شود"، خودتان انصاف بدهید؛ من نباید دست پیش بگیرم که پس نیفتم؟!