خانه عناوین مطالب تماس با من

آقای او

آقای او

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • هه!
  • منوچهر احترامی هم رفت ....
  • هندوانه
  • نوکیا!
  • حکایت 1
  • حکایت 4
  • از گرانی ...
  • اعتراف
  • در ذکر مصیبت!
  • رهایی...
  • مگر مریضی؟!
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • ماشالله...
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • خرداد 1392 1
  • بهمن 1387 1
  • دی 1386 1
  • آذر 1386 1
  • شهریور 1386 1
  • تیر 1386 1
  • اردیبهشت 1386 1
  • دی 1385 1
  • آبان 1385 1
  • مهر 1385 1
  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 1
  • خرداد 1385 4
  • اردیبهشت 1385 1
  • بهمن 1384 1
  • آذر 1384 1
  • آبان 1384 2
  • تیر 1384 3
  • خرداد 1384 1
  • اردیبهشت 1384 3
  • فروردین 1384 3
  • اسفند 1383 5
  • بهمن 1383 10
  • آبان 1383 2
  • مهر 1383 6
  • شهریور 1383 5
  • مرداد 1383 5
  • تیر 1383 4
  • خرداد 1383 7
  • اردیبهشت 1383 5
  • فروردین 1383 1
  • اسفند 1382 2
  • بهمن 1382 3
  • آذر 1382 4
  • آبان 1382 3
  • مهر 1382 2
  • مرداد 1382 1
  • تیر 1382 7
  • خرداد 1382 6

آمار : 317256 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • هه! یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 12:05
    کار سخت شده! کاش همون روزنامه نویس میشدم!
  • منوچهر احترامی هم رفت .... یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 18:04
    باورم نمیشه ..... من الان بیشتر از ۱۰۰۰۰ کیلومتر از تهران فاصله دارم و تنهام و خدا میدونه چه قدر ناراحتم ... می خواستم مثل دفعه های پیش، وقتی برگشتم برم شکر خند و ببینمش و ماجرای های این سفر رو هم واسش تعریف کنم و با هم گپ بزنیم ....
  • هندوانه شنبه 1 دی‌ماه سال 1386 20:41
    ای میوه‌ی گنده هندوانه ای مایه‌ ‌و مزه‌ی زمانه ای گنده تر از هلو و گیلاس محبوب تر از هویج و ریواس ای صاحب صد کرامت خاص چون تاج سری، ارادت پاس! ای سبز تر از درون کیوی تو گوجه‌ی سبزِ بچه دیوی! ای تشنه‌ی آب تو هزاران زنبیل به دست و ره سپاران ای در صف تو ز عشق، آدم هر ثانیه جان دهد دمادم ای صاحب آن صدای شیرین وابسته به تو...
  • نوکیا! یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 22:49
    از ته آرشیو ریکاوری کردم: می کنم استفاده از روی خود و حیای تو بی خود و بی جهت زنم، زنگ به نوکیای تو! رد بکنی که پس زنی، خدعه کنم ببینمت تا چه شود به عاقبت، کار من و هوای تو! گاه خبر می‌شنوم از تو بر این که گوییا لحظه به لحظه می‌رود، برق یوتوپیای* تو!! می رسدم به ضرب و زور، جان به لب و لب از تو دور حرمت این فیض حضور......
  • حکایت 1 یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 10:57
    یکی از زاهدان در بیشه زندگی کردی و برگ درخت خوردی. پادشاه به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازیم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند. گفت: بع... وزیر فیلسوف جهاندیده حاذق که با پادشاه بود گفت: می گوید نع!...
  • حکایت 4 یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 01:25
    پادشاهی با غلامی عجمی به ملک ری فرود آمدند. غلام، هرگز زلزله ندیده بود و محنت آن نیازموده، گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عیش ملک از آن منغص بود، چاره ندانستند. حکیمی در آن نزدیکی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامشش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد....
  • از گرانی ... دوشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1386 23:16
    باری چنان فزون شد این بار زندگانی کز زنده بر نیاید جز آه بی نشانی هر سرو قامتی شد زین بار چون کمانی شاعر به ناله گوید، کاسب به شادمانی: ای داد از گرانی ... فریاد از گرانی... در آرزوی مسکن عمری هدر نمودیم ای کاش ما از اول یکجا‌نشین نبودیم راحت درون چادر تا صبح می‌غنودیم فارغ ز پول پیش و از نرخ آنچنانی ای داد از گرانی...
  • اعتراف دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1385 00:44
    اصولا من پی دوم فاز از همه چیز و همه کس عقب هستم، این برای بار صدم! علی الظاهر من هم به یلدا بازی دعوت شده ام، ببینید دیگر چه وسعتی پیدا کرده که به من فلک زده‌ی وبلاگ‌متروک هم رسیده! ... اگر چه ابدا خودم را آدم رو راستی نمیدانم (از شما چه پنهان!) ولی زیر سیبیلی 5 تا اعتراف میکنم که یک وقتی زبانم لال عریضه خالی نمانده...
  • در ذکر مصیبت! یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 23:17
    این مطلب برای مجله «خونه به خونه» که سازمان فرهنگی و هنری شهرداری آن را در ۵ میلیون نسخه چاپ میکند و به در خانه ی همه مردم میفرستد، نوشته شده بود ... منتها به علت اندکی مسائل جزئی چاپ نشد! ... ما هم گذاشتیم اینجا! در ذکر مصیبت! آن صاحبان کلنگ و بیل و ماله، آن کار گذاران سطل های زباله، آن برنده‌ی مناقصه و مزایده، آن...
  • رهایی... چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 17:39
    ساعت 7 صبح با زنگ تلفن از خواب پریدم ... دیدم اسماعیل امینی پیغام داده که : عمران صلاحی رهایی یافت – تشیع صبح چهارشنبه بیمارستان توس ای خدا ... چی شده؟ ... آقای امینی که با من شوخی ندارد که ...؟! * * * ساعت 9 صبح جلوی بیمارستان توس، جماعتی جمع شده بودیم، اعلام کردند مراسم فردا از جلو خانه هنرمندان است ... همه بهت زده...
  • مگر مریضی؟! جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 23:51
    به خدا اگر بخواهم ز خدا به جز تو چیزی همه هستی ام به پایت که برای من عزیزی قسم خدای خوردن نه چنان گناه دارد که ز دوستی ببری، که ز عاشقی گریزی همه ثروتم نگاهت، سخنان گاه‌گاهت به جهان چگونه سازم چو نیرزدم پشیزی ... نشنیده ای که لیلی سر عاشقش چه ها کرد؟ ز جنون چنان نموده، تو نکن! مگر مریضی؟!
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1385 23:29
    دوستان شکایت کرده بودند که اینجا شده محل نشر اخبار بد، امروز گفتم دو تا خبر خوب بنویسم تا بلکه جبران مافات بشود! اول اینکه موسسه گل آقا طی تابستان میخواهد کلاسهای آموزشی برگزار کند. فرصت بسیار خوبی است که آدم سر کلاس اساتیدی مثل منوچهر احترامی و .. بنشیند. اطلاعات دقیقتر اینجا است. دوم هم اینکه به جای در حلقه رندان...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1385 14:11
    خبر خیلی بدی شنیده ام ... علی الظاهر مجله بچه ها گل آقا به دلیل مشکلات مالی قرار است موقتا تعطیل شود ... دستم به هیچ کار نمیرود ... حالم خیلی گرفته است .... علی زراندوز، نیما جمالی، سلمان طاهری، لاله ضیایی، داود قنبری، پیمان عدالتی، ثنا حسین پور، حمید رضا پورنصیری، بابک پرهام، مهران ایرانلو، حمید رضا داودی، پویا...
  • ماشالله... جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1385 19:09
    هر دم از این باغ بری میرسد ... تازه تر از تازه تری میرسد! اول اینکه: دیروز جلال خبر داد که "در حلقه رندان" را بی سر و صدا تعطیل کرده اند! چهار تا هم لیچار بارم کرد که چرا عکس‌العمل نشان نمیدهید... چه عکس‌العملی نشان بدهیم آخر... نمیدانم خارش به چشم چه کسانی بود، ملت می‌خندیدند و چهار تا طنز پرداز هم به این...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1385 00:48
    همه افتاده اند به بیانیه دادن ... همه اول محکوم میکنند و بعد میگویند اما ... نمیدانم آن چیزی که مانا کشیده کجایش محکوم کردن دارد، لابد باید به خاطر باقی کاریکاتور های آن صفحه هم هموطنان فارس زبان شاکی بشوند؟ اصلا از من خیالپرداز که بپرسید میگویم بنده خدا آمده بنویسه مانا ( mana ) دست سرنوشت دستش را خط زده و نوشته...
  • چه ساده و چه مسخره .... سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1385 20:52
    خودم میدانم که همیشه پی دوم فاز از همه چیز عقب هستم، قبول ... منتها این بار وقتی شنیدم مانا را سر هیچ چیز بازداشت کرده‌اند و در حالی که من الان توی خانه خودم راحت نشسته ام و دارم تایپ میکنم او دارد آب خنک می خورد ... دیگر نتوانستم چیزی ننویسم ... حدود دو سال پیش بود، شاید بیشتر، حمیدرضا پورنصیری یک روز ضمن صحبت هایمان...
  • نظر خواهی در مورد خشک شدن قلم اینجانب شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 22:05
    خانم صابری معتقد است که این مطلب زیر - که برای بخش معرفی همکاران سایت گل آقا نوشته بودم - خیلی بی مزه و مزخرف شده است. به کل مطلب را رد کرد و داد علی زراندوز از اول یکی دیگر بنویسد....! گفتم بد نیست بعد از عمری یک چیزی بگذاریم اینجا ... شما هم بخوانید ببینیم نظرتان چیست: بابا ما دیگه کی هستیم... معرفی بچه ها سایت:...
  • اندر مذمت خویشتن! پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1384 23:51
    ۱ - آمدم تو بلاگ اسکای «لاگ این» کنم دیدم شناسه ام را فراموش کرده ام! اصلا یادم رفته بود چند وقت پیش اینجا دچار تغییر و تحول شده ! بعد هم که کلی گشتم و پیدایش کردم، در رودربایستی با خودم گیر کردم که بعد از آن همه زحمت مطلب ننوشتن خیلی بد است! ۲ - من یک اخلاق ضایع دارم و آن این است که بعد از صد سال که یک چیزی که...
  • بدون شرح دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 23:34
    این آف را بدون شرح میگذارم اینجا : poopak saberi (12/5/2005 1:17:57 AM): ey webloge tanbal az khab pasho va berooz sho شرح: بعضی ها که آف بگذارند نمیشود رویشان را زمین انداخت ... منتها نه که خودمان سوژه نداریم ممکن خود آن بندگان خدا بشوند سوژه! ----------------- پاورقی: خانم صابری مدیر مسئول نشریات گل آقا هستند.
  • در دسترس نمی باشم! یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1384 23:07
    بیت: گویی که جنبشی نیز، سوی کمال داریم بعد از صد و چهل سال، ما هم موبایل داریم! توضیح: ما نیت کرده بودیم بنشینیم برای موبایل مثنوی هفتاد من کاغذ بنویسیم ... منتها هر چه زور زدیم همین یک بیت بیشتر ازمان بیرون نتراوید! تازه همین هم قافیه اش مشکل دارد ... مصرع اول باید یک چیزی مثلا «کمایل» باشد!! ... خدا را شکر که نیت دو...
  • چشمه ی ذوق پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1384 02:40
    والا به خدا من خودم خیلی می خواهم یک چیز درست و درمان اینجا بنویسم اما فکر کنم چشمه ذوقم خشکیده باشد! ... باید لایروبی بشود. تخلیه چاه و چشمه ی ارزان سراغ دارید؟ ... قسطی هم قبول می کنند؟ ذوق من خشکید و زرتش اندکی قمصور شد هفته ها هی زور زد حاصل ولی ناجور شد! بسته ام بر گردنم یک هفته از این «چیز ها» گر کسی چشمی به من...
  • دسته گل! جمعه 24 تیر‌ماه سال 1384 23:10
    "چه حوصله ای داشت خدا روز خلقت تو که هیچ نقص ندارد تراش قامت تو‌" شکفته شد گل ذوقش ، خودش چو دید تو را مرا چو دسته گلی آفرید بابت تو!
  • فیلتر دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1384 23:05
    منت خدای را عز و جل که اینجا فیلتر شد و کسی پست قبلی ما را ندید! من معمولا عادت دارم از چالش ها فرصت بسازم... این هم یک نمونه اش است.
  • یک غزل جمعه 17 تیر‌ماه سال 1384 01:44
    زورکی بخوانید: صد زور زدم، یکی از آنها نگرفت تک بیت شد، اما غزلش پا نگرفت پا نگرفت پا نگرفت پا نگرفت پا نگرفت پا نگرفت پا نگرفت پا نگرفت ... پا نگرفت!
  • تبریک یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1384 13:37
    پیروزی آقای احمدی نژاد را به تمام دوستانی که نرفتند رای بدهند تبریک میگویم. انصافا الان که فکر میکنم میبینم واقعا اوشان چه قدر برازنده ایشان هستند و برعکس! از قدیم گفته اند خدا خودش همیشه در و تخته را جور میکند!
  • در اهمیت اجماع! شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 17:36
    ناطق سپس افزود : بارها در مجامع خصوصی گفتم که اگر ببینم کسی مناسب خدمت نباشد خودم راسا وارد عرصه خواهم شد، خدمت مقام معظم جونومی هم رفتم و گفتم که من زورم به اینها(*) نمی‌رسد، بگویید با همدیگر بروند اجماع کنند و دود سفید از همدیگر خارج کنند(!) و گرنه برای وبلاگستان و امت همیشه در صحنه‌اش خیلی نتایج وخامت باری دارد،...
  • فلسفه نمره منفی شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1384 00:32
    ما تا به حال خیال می‌کردیم فقط کار خودمان درست است، اما علی الظاهر کار سازمان سنجش از ما درست‌تر است! اول به فراز‌هایی از کارنامه اینجانب توجه کنید تا باقی‌اش را بگویم: 6/66 % دروس تخصصی معماری کامپیوتر 5/33 % دروس تخصصی هوش مصنوعی 14/66 % دروس تخصصی نرم افزار خوب حالا این نکته را مد نظر قرار دهید که من فلک‌زده در سر...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 01:03
    مهدی استاد احمد در آخرین مطلب وبلاگش چند تا بیت خشک و خالی نوشته و خیال کرده من بلد نیستم! «غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد دو چشمانی چو ماکسیما دماغی چون ژیان دارد! «همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی» که هدر نموده ام من همه آبرو دو دستی! «دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری؟» خیلی خری بنشینی سهمی اگر نخری! اشتر به...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1384 23:23
    الو گل آقا نام ستونی بود که مرحوم پورثانی سالها در هفته نامه می‌نوشت. اگرچه گاهی اوقات ضرورتهای اجتناب ناپذیر کار مطبوعاتی کمی از جذابیت های این غالب کم میکرد اما از لابه لای سطور همان موارد هم می‌شد قدرت و نکته پردازی نویسنده را به روشنی دید. برای هفته نامه سالگرد گل آقا که قرار است تا چند وقت دیگر منتشر بشود کار...
  • آقای اوثانی جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 23:02
    برای اینکه از این به بعد متهم به دزد ادبی نشوم تصمیم گرفتم با دعوت از آقای اوثانی کار نقل قول ها را به ایشان بسپارم و در اینجا فقط چرندیات مربوط به خودم را بنویسم. ضمنا چون این آقای اوثانی با هیچ کدام شما آشنایی خاصی ندارد ( علی رغم لینک هایی که به جهت اثبات عکس قضیه به همه داده است!) و در ضمن بیشتر از بنده و شما مجله...
  • 109
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4