ریش و سبیل

به نام خداوند ریش و سبیل

که خلقت نموده مرا مثل بیل

 

بسان کلنگم خمانده ز پشت

به روی دماغم نواخیده مشت

 

چلانده مرا لامروت چنان

که از من نمانده به جز استخوان

 

به راهم نهاده همه سنگ ها

و پایم نموده چنان لنگ ها

 

ز انگشت هر کس بریزد هنر

ولی مال بنده به بینی یه ور!

 

سیاهم نموده خدا، چون زغال...

زیاده روی شد؟! ... حالا بی خیال...

 

خلاصه تحمل شده زحمتی

و خلقت نبوده به این راحتی.

 

بگردی تو در کل دنیا تمام

فقط یک منم، اینچنین، والسلام

 

برای تشکر ز در گاه او

و تکمیل تولید(!)، در راه او

 

یکی ریش مملو ز درد و مرض

اضافه نمودم به خود از غرض

 

درونش پر از میکروب و باکتری است

ز آب و ز صابون، خصوصا بری است

 

به ریش اندرم یافت گشته شپش

نه یکی و دو تا، صد و بیست و شش!

 

ز دمب سبیلم الی گوش هام

از آن خط ریشم الی  جوش هام

 

شده مرتعی پر ز قارچ و کپک

مناسب برای چراء های کک

 

به اقصای این صورتم جوجه ساس

به بازی خروشان ، به شادی پلاس

 

ز انبوه تعداد کرم و کنه

بیافتاده خارش به کل تنه

 

ولیکن چو این ریش، روحانی است

دخولم به جنت، به آسانی است:

 

به خوابم بیامد سه شب پیش از این

رئیس شیاطین، جناب لعین

 

به دستش دوتا "ژیلیتی تیغ" بود

خیالش ز بنده یکی "بیق" بود!

 

جواب "نع" ی قاطعی دادمش

که شاید نمایم کمی آدمش!

 

خلاصه که هرچی بگویم کم است

ز ریشم سخن چون رطب از بم است!

 

دلایل نمودیم اینجا ردیف

که تا نشنویم از شما پیف پیف!

 

محاسن بماند به جایش تمام

همین و دگر زین سپس والسلام!

 

بازگشت {او}دزیلا بر علیه نویسنده!


خیلی وقت است او، آقای او ننوشته است و احتمالا خوانندگان ممکن است بد عادت بشوند و همیشه منتظر مطالب بامزه بنشینند .... برای همین یک آقای اوی بی مزه تقدیم میکنیم تا بفهمید که همین است که هست چه بخواهید چه نخواهید!

زور آرامش

 

یک روز آقای او از زور آرامش زد به کوه و بیابان تا یکمی تنوع زندگی اش بیشتر بشود. او رفت و رفت و رفت تا رسید به یک چراغ جادو.....

 

- نه ... وایستا ببینم ... این طوری نمی شود ...این او خیلی بی شخصیت و بی جنبه است، حالا می رود چراغ را بر می دارد، غولش را خبر می کند بعد هم درخواست های نامربوط مطرح میکند که اگر غول نتواند برآورده کند موجبات شرمندگی خودش و بقیه مسئولین امر را فراهم کرده و به کل زیر آب ما و بقیه میرود زیر سوال و بعد هم بیا و درستش کن ... نه اینجوری نمی شود ... کات ... از اول می رویم ... سه، دو، یک ...

 

یک روز او از زور آرامش زد به کوچه تا یکمی تنوع زندگی اش بیشتر بشود. هنوز از در خانه دور نشده بود که متوجه شد دنیا خیلی متنوع و دلچسب و ردیف است ... او همین جوری که به این ور و آن ور نگاه می کرد رفت و رفت و رفت تا رسید به یک مغازه مانتو کوتاه فروشی و ...

 

- آقا کات ... کات ... این الان میرود به آقای مغازه مانتو کوتاه فروشی میگوید: "سلام آقای متنوع فروشی " و بعد هم دست ما رو می شود، زیر آب مان هم دوباره مورد تهدید قرار می گیرد، مشکل پیدا می شود ... این هم نمی شود ... به قول معروف زرشک ... دوباره از اول می گیریم ...همگی حاضر ... سه، دو، یک ...

 

یک روز او از زور آرامش زد توی خط بیزینس و بورس تا یکمی تنوع زندگی اش بیشتر بشود. برای همین رفت چند نوع سهام مختلف از توی تالار اصلی و فرعی و بورس فلزات و غیره برای خودش خرید و از آن به بعد هر روز صبح علی الطلوع بلند می شد و می رفت ساختمان بورس ...

ا ... آقا اشکال ندارد ... ادامه بدهیم ؟

 

- نه آقا ... ادامه بده ... مشکل ندارد ... سهام چی خریدی حالا؟ ...

 

سهام فلان کمپانی و شرکا ...

 

- ا ... خوب پس حالا اشکال دارد ... شما اگر این را خریدی، بعد خبرش به جراید برسد قیمتش می افتد پایین، آن وقت من بدبخت می شوم ... خوب شد پس پرسیدم ... کات آقا ... کات ... دوباره از اول می رویم ...

 

ای بابا ... یعنی چی آقا .... یعنی ما سهام بخریم، بعد مثلا خبرش درز کند چه می شود؟

 

- شما تازه کاری ،تازه همین الان جلوی چشمان ما رفته ای کد گرفته ای و بعد هم سهام خریده ای ... کد من دو رقمی است ... وقتی به تو که کدت هفشده رقمی است یک چیزی می گویم باید بگویی چشم ... حتما تاثیر دارد که می گویم ... حالا فعلا مطلب را تمام کن این قدر مرا مجبور نکن آب تویش بگیرم خوبیت ندارد ... زیر آب که برای ما نگذاشته ای تو  ... لااقل بگذار این آب رویمان سر جایش بماند ... برو ... سه، دو، یک ...

برو میگویم ... ای بابا ...

 

یک روز او از زور آرامش زد به بی راهه بعد هم لج کرد گذاشت رفت ...

 

- هی ... اوهوی ... بی جنبه ... های ....

 

... او همین طور رفت و رفت و رفت تا از کادر خارج شد ...The end!

 

- ... اصلا به درک ... اصلا راحت شدیم از دستش ... اصلا بهتر ...

 

تیتراژ :

همه کاره : آرمین سنقری! *

 

پا ورقی:

* این "همه کاره" یعنی فحش خور هم، همین ایشان هستند ... به کس دیگری کاری نداشته باشید!

 

حکایت

دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازوان نان خوردی. باری توانگر گفت درویش را که چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی.

گفت: هان ؟

گفت: می گویم چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟

گفت: آهان!

توانگر را خنده گرفت و گفت: هیچی بابا، شما راحت باش...خودت خوبی؟ ... خانوم بچه ها خوبن؟ ... چه خبرا؟!

 

"به دست آهن تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر"

 

ولیکن کسی را که حالیش نیست

همان به که در کف بماند که چیست!