مطلب غیر عمد

بابک پرهام، جز رفقای درجه یک بنده است، بیشتر از 4 – 5 سال می شود که می‌شناسمش.

برایم کامنت گذاشته بود :

 

نمره‌ات از بیست هم افزون شده

گرچه ذوق شاعریت کم‌جون شده  (گرچه ذوق شعریت کم جون شده )

 

زان سبب نمرت فزون گشته ز بیست

دست در دست خدا رفتی به پیست

 

چونکه خواستیم کم نیاریم از شما (تا که من هم کم نیارم از شما)

زان سبب آن‌لاین گفتیم شعر را     (زان سبب آن لاین گفتم شعر را)

 

و من هم جواب دادم:

 

از چه ذوق شعریم کم جون شده؟

مزه شعرم اگر افزون شده؟

 

حال تو خوش نیست شعرت در هم است

وزن آن در مایه های ماتم است

 

منتها چون حضرتت استاد ماست

این کجی ها می شود با ماست راست!

 

ماست کلا چیز خوب و لازمی ست

خود بگو، دارو به غیر از ماست چیست؟

 

طرز استعمال آن مالاندنی ست

شعر تو این جورکی بس خواندنی ست...

 

 

بعد هم دیدم چند وقت است هیچی توی اینجا ننوشته ام، تصمیم گرفتم از بابک مایه بگذارم و این‌ها را بگذارم اینجا ... حالا اینکه از این کار چه قصدی دارم خودم هم نمی‌دانم!

یک داستان در سه اپیزود بی ربط

(اگر سه اپیزودش به هم مربوط بود بیشتر متعجب می‌شدید؟ نه؟)

 

1

یک روز سردبیر محترم مجله، آقای او را صدا کرد و گفت: شما به علت اینکه چند وقتی است همه اش داری چرت و پرت سر هم می کنی و هیچ موضوع قابل توجه سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی و یا حتی " وغیره ای " را مد نظر خودت قرار نمی‌دهی و به جایش آب می بندی توی این پرونده ماه، اخراجی!

آقای او هم شروع کرد به دفاع کردن از خودش و گفت: پرونده ماه یک چیز ذهنی و تخیلاتی است و مطمئنا کاغذی نیست که با آب گرفتن تویش خیس و خراب بشود و به نظر من می‌شود تویش همه چیز، از جمله آب، گرفت و ...

اما بعد از دفاعیات مبسوطی درباره رابطه کارد و پنیر و آب و پرونده و روابط ذهنی و تخیلاتی، آقای او به شدت اخراج شد!

 

او که بی کار شد تنها راه جلو پایش را فرار مغز ها دید. اصولا همان طور که می‌دانید بیکاری یکی از علل عمده فرار مغز هاست و در کل هر کسی که بیکار بشود اولین کاری که می‌کند این است که فرار مغز ها می‌کند، تازه آقای او هم که کم الکی نبود و برای خودش رزومه کاملی داشت. روی همین اصل بار سفر به دیار غربت بست و رفت آن ور آب ها تا بلکه آن طرف بتواند به دور از غرض‌ورزی ها، برای خودش پرونده‌ی ماه آبدار بنویسد.

 

 

2

آقای خارجکی پرسید: شما گفتی سیاست مداری؟

آقای او جواب داد: نه آن جوری البته، اما خوب یک جورای دیگری، بعله هستم ...

آقای خارجکی دوباره پرسید: پس بالاخره سیاست مداری یا نه؟

آقای او دلش را به دریا زد و گفت: بعله ... هستم ...

آقای خارجکی سرش را خاراند و گفت: من نمی‌دانم این کشور شما چطوری است که همه سیاست مدار هایش فرار مغز ها می‌کنند، نمیدانم چه کسی پس دارد آنجا را می‌چرخاند... ( شانتاژ تبلیغاتی فوق اثر آن آقای خارجکی با همکاری آن آقای اوی خائن است و بنده بی تقصیرم! ... پدرسوخته هنوز پایش به آنجا نرسیده شروع کرده است - توضیح صاحب این قلم)

آقای خارجکی بعد از اینکه از سر دلسوزی یک آه بلند کشید و سرش را سه چهار بار تکان داد ادامه داد: ما اینجا برای شما یک کار بیشتر سراغ نداریم که بتوانید در آن مشغول شوید، آن هم راه اندازی یک کانال تلوزیونی ماهواره ای است، می توانید این کار را بکنید؟

آقای او کمی فکر کرد و پرسید: می‌شود مطالب آبدار تویش نوشت؟ ... آخر من متخصص مطالب آبدار هستم. دکتر هستم ...

آقای خارجکی هم گفت: نوشتن که خوب البته یک کمی فرق می‌کند ... اما همه کاری می‌شود کرد ... خودتان امتحان کنید ... دکتری هم می‌شود کرد

 

 

3

به نقل از "message archive" یاهوو مسنجر آقای او:

 

Sardabir majale: Salam! … Khobi?

Mr. He: Salam … mammon …

Sardabir majale: agha …ye soaal … ramze movafaghyatet chiye?

Mr. He: ey baba … kodom movafaghyat agha …

Sardabir majale: baba shekaste nafsi nakonid dige … az vaghti kanale shoma rah oftade froshe majale tanze ma nesf shode !

Mr. He: dige shoma nagid dige … chera hich kas mano dark nemikone … in kanal siyasiye na fokahi … albate vaghti khodam omadam onja mifahmid hamaton …

Sardabir majale: albte .. albate … ma dar on roze moood  inja montazere shoma hastim … vaghti omadid hatman matalebe aab dare tono toye majale edame bedid … 

Mr. He: … maskhre mikonid?

Sardabir majale: nababa … jedi migam … shoma yeki az eftekharate tanz pardazi hastid … ma montazereton hastim … ma be shoma iman darim …

Mr. He: ras migid? … jon mamaneton … rast migid?

Sardabir majale: are baba … chera maskhre konam … daram migam ke … forooshe majale ma nesf shode ba khatere karaye bozorge shoma … aslant shor o neshat be jamee bargashte … hame shangol shodan…nemidini inja che khabare…

Mr. He: baz goft … baba man siyasat madar shodam inja … chera hich kas mano dark nemikone … aslant ghahr …GHAHR GHAHR TA ROZE GHIYAMAT … aslan rooze moood ham ke hala injori shod nemiyam hale hamaton gerefte beshe …

Mr. He: khodafez!

Sardabir majale: ey baba … mage man chi goftam ….

Sardabir majale: alo?

Sardabire majale :<ding>

Sardabire majale:

Sardabre majale:

 

 

 

پایان!

شعر عروضی

 

در راستای همان استفاده تبلیغاتی از وبلاگ؛ این بار می خواهم چند نفر از رفقای وبلاگ نویس که اسم و رسمشان راحتر به شعر می آمد را معرفی کنم.

امیدوارم باقی دوستان که اسم های پرطمطراق و غیر عروضی داشتند حسودی نکنند! ( خصوصا اینکه این دو بیتی های ما خیلی رشک آمیز هم هست! )

 

برای سیاوشون  ( محسن حاتمی ) :


یکی روشنگری نالان در این دشت

به دنبال دنبال مد روشنگری گشت

 

خودش از جانب ازگل می آمد

دماغش منتها از خطه ی رشت!

 

توضیح: هر کاری کردیم کلمه "روشنفکر" توی وزن جا نشد!

--------------------------------------------

برای سرآشپز  (امیر صحافی) که مرده شورش را ببرند، دارد عین اسب برای کنکور درس می خواند:

 

امیر و مرده شور و اسب و کنکور

مراعات النظیر و بیت معمور (!) 

 

شکم کرده هوا در حد بالن

همان کو یک مهندس گشت با زور

 

توضیح: منظور از قلم، قلم است نه قلم. منظور از بیت هم بیت است نه بیت!

-----------------------------------

برای اخبار ساعت 25  ( شهرام شهیدی) :

 

در وقت اضافه یک نفر شهرامی

می داد خبر به مردمانی عامی

 

ساعت که جلو رفت و عقب آمد دوش

جای خبرش رفت تیزر مهرامی

 

--------------

برای و بدانیم اگر کرم ... (عباس حسین نژاد) :

 

آماده ی هر دردسر و جنگ و هچل

سرباز به حوزه ی هنر ، End مچل

 

یک مجری خوش صدا و خوش تیپ ولی

حیف این سر نازنین او مانده کچل!

 

------------------

برای غلاف تمام فلزی  ( حمید رضا پور نصیری) :

 

یک علم یا نردبان یا تیر برق

با حمید ما ندارد هیچ فرق

 

از همان بالا نگارید و نوشت

توی کاپو یا گل آقا یا که شرق

 

 

در انتها از تمامی دست اندرکاران یکی دو هزار سال شعر عروضی، پوزش می طلبم، و از خداوند ممنان تمنا دارم که شر مرا از سر این زبان مادر مرده سابقا شیرین پارسی کم کناد!