آخر افکندی مرا در دام یار، ای پنجره
تا به خود باز آمدم گشتم شکار، ای پنجره
صبح دم یارم زند چون پرده را از تو کنار
میشوم مفتون و آن چشم خمار، ای پنجره
تا که آماده کند خود را برای امتحان
هست در دستش کتابی سه – چهار، ای پنجره
گر نبینم صورتش را ساعتی از پشت تو
میکنم از غصه و غم انتحار، ای پنجره
دست من بر چارچوب تو بکن کاری که او
از کنارت نرود یک دم کنار، ای پنجره
ف-نعمت الهی
بهار 1349 ، توفیق هفتگی
سلام......
وبلاگ زیبایی داری.........
متنت هم که حرف نداره........
دلت همیشه آبی باشه.....
علی یارت.....
دانیال.........
ببینم فکر کردی کجای این شعر قشنگه که آوردی؟
توفیق بهتر از این ها هم داره .
شاید هم نمی خوای همش رو یک دفعه رو کنی . ;)
؟
سلام
خسته نباشید.