به نام خداوند قوری و قند ...


به نام خداوند قوری و قند

خداوند قهوه و آن بوی گند

 

خداوند چایی پر رنگ و تلخ

خداوند تهران و کرمان و بلخ

 

خداوند ماه و خداوند مهر

خداوند این so plotted سپهر

 

خداوند آنتن دهی موبایل

خداوند فلدر خداوند فایل

 

خداوند مومن زمان نماز

خداوند بنده به وقت نیاز

 

خداوند "بعله" سر ازدواج

خداوند گیشنیز و بی بی و خاج

 

خداوند داغی و گرمای سیف

خداوند این شور و شادی و کیف

 

خداوند off line و DC و دینگ!

خداوند فرمان و گاردان و رینگ

 

خداوند جوجه خدای کباب

خداوند خرما و تنگ شراب

 

خداوند ایهام و ایجاز متن

خداوند رگهای میترال و بطن

 

خداوند طاعون و سیل و وبا

خداوند صبح و نسیم صبا

 

خداوند خرج و خداوند دخل

خداوند برگ چناران و نخل

 

خدای سلامت، خدای مرض

خداوند باسلوق و کیشمیش و گز

 

خداوند سرخی ماهی حوض

خداوند زردی- سیاهی موز

 

خداوند پیکان و بنز و ژیان

خداوند آن دلبر خوش میان

 

خداوند جبار و توکا و قوس

خداوند کیرشف، انیشتن و گوس

 

خداوند جیمز کوک، کریستف کلمب

خداوند بینی و انگشت و دمب

 

خداوند میکی، دانلداک، گوفی

خداوند سعدی، عبید و عوفی(!)

  

خداوند ماه و خداوند هور

که کرده مرا خلقت از راه دور

 

خداوند این و خداوند آن

خداوند واقف به چرخ زمان

 

. . .

 

به قدری که دادم اطاله کلام

شدم گرم الفاظ و عرض سلام

 

سخن رشته از دست بنده ربود

فراموش کردم که مشکل چه بود!

 

برای خداوند طوطی و غاز

چرا من سرودم سرودی دراز؟

 

رسیدم ته شعر و شد ماستمال

از آن به که باشد به شعرم ملال!

 

ز ملت گرفتیم سوتی همی

دچارش شدیم عاقبت یک کمی

 

"چنین است رسم سرای درشت

گهی پشت زین و گهی زین به پشت"

 

***

تقدیم نامه :

 

مرا طبع شعرم بدین سان نبود

سر این فتیله فروزان نبود!

 

ولی نظم کردم به زور فلان

"مگر باز گویند صاحبدلان"

 

که آرمین که گوی بلاغت ربود

نویسنده سایت کاپوچه(۱) بود!

 

......

حمید نصیری، دراز عزیز

جرقه پراند و جلیز و ویلیز

 

فتیله که بودی همین جور یه ور

شراره گرفته، شده شعله ور!

 

چو اکنون بسوزد ز طبعم کسی

گناهان رود سوی اوشان(!) بسی

 

حمیدا نکن انگولک آتشین

تکان هی نخور، اندکی هم بشین!


-----------------------------------------------------------
پاورقی:                                                                                               
(۱) مطلب برای سایت کاپوچینو نوشته شده است   

حکایت

 

در استادیوم جامع بعلبک، وقتی مسابقه ای میدیدم با جماعتی افسرده و دل مرده، سر از عالم تماشاگری به عالم تماشاگر نمایی نبرده، دیدم هرچه داد می زنم و تشویق می کنم نفسم در نمی گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی کند. دریغم آمد تهییج ستوران و آینه داری در محلت کوران. ولیکن در شور و هیجان باز بود و سلسله گل زدنها دراز. در تشویق تیم سخن به جای رسانیده که گفتم :

 

بگذار تا بگریند چون ابر در بهاران

چون تیم ما زده گل، صد مرحبا به یاران!

 

هر کو دهد زیادی، شعار  قاطی-پاتی

ما را دونده بیند سویش سماورآران!

 

چندت کنم حکایت، شرح اینقدر کفایت

باقی نمی توان گفت، فحش است صد هزاران!

 

من فاقد اخبار از شراب این شعار مست و فضاله قدح در دست که رونده ای بر کنار سکو گذر کرد و دور آخر در گوش وی اثر کرد. نعره ای زد که دیگران به موافقت با وی در خروش آمدند و خامان استدیوم به جوش، گفت: چی گفتی داش؟ ... شعار-معار می دادی؟ ... کدوم ور رو تشفیق می کردی؟ ... ها؟ گفتم:ای سبحان الله، دوران با خبر [هزار ماشاالله] در حضور و نزدیکان بی بصر دور، احتمالا سکو را اشتباه آمده ام! و پیش از آنکه او گریبان من گیرد، من راه فرار پیش گرفتم که بیش از آن ایستادن جایز نبود!

 

چو جنگ آوری با کسی بر ستیز

که از وی گزیرت بود یا گریز!

 

***

 

فهم سخن چون نکند مستمع

یا که شعارت نشود استماع 

 

دور و برت را بنگر خوب خوب

بلکه گرفتی عوضی اجتماع!

حق التحریر

من حق التحریر بچه ها گل آقا که توی پاکت است و می دهند دست این علی زراندوز کم حافظه تا به من بدهد را معمولا با دردسر می گیرم ( حالا همچین زیاد هم نیست ها ... منتها علی می گذارد توی کشوی میزش و فراموش می کند و چند ماه می گذرد تا من یادش بیاورم و بگیرمش!)
این بار این قضیه با یک قضیه دیگری هم قاطی شده بود . علی به خاطر آن یکی قضیه روی دستش ضربدر گذاشته بود تا فراموش نکند اما باز هم فراموش کرده بود.

این را نوشتم و روی میزش گذاشتم:

خدمت آن جناب ذی الضبدر ( صاحب ضربدر منتها با گرایش وزنی-قافیه ای!)
آنکه پاکت بود کشوش اندر

نکته ای خوب و دلنشین و مهم
می نمایم به موقع از خود در

سر ماه است و موقع درو است
ندهد کشت بنده آیا بر؟*

----------------
پاورقی : * بنده بعضی چیزها را که می خواهم بگویم نه که ماخوذ به حیا هستم کشش میدهم الان هم خواستم دو بیتی بگویم سه بیتی از آب در آمده است!


می بینید چه می کشم من از دست این علی زراندوز کم حافظه!