گل آقا رفت و خدا می داند چه درسهای گرانبهای برای من داشت که در سینه اش ماند و برد ...
دفتر زمان گاهی جلوی چشم آدم ورق می خورد و پیش میرود ، آنقدر نزدیک که کاملا با تمام گوشت و پوستت حس میکنی که در برابرش هیچ کاره ای ...
به جز تسلیت گفتن کار دیگری از دستم بر نمی آید . حتی آرزو هم نمی توانم بکنم که این آخری اش باشد ! خدایش بیامرزاد .
-----------------------------------------------------------------------------------------------
صبح از رادیو شنیدم . یا نفهمیدم که چه شنیدم یا در اولین بر خورد نخواستم که بفهمم . هیچ تلفن همراهی هم در دسترس نبود تا از کسی یک تکذیب بشنوم وخیالم راحت شود . دست آخر خبرش را از خود بیمارستان مهر گرفتم و بعد هم زنگ زدم به موبایل امیر داودی تا تسلیت بگویم ، قبلا بارها خواسته بودم از او که دائم در بیمارستان بود حال آقای صابری را بپرسم . اما میدانستم که سرش خیلی شلوغ است و تماس من ، که لابه لای تماس دیگرانی که همان سوالات کلیشه ای مرا دارند ، گم خواهد شد و فقط باعث گرفتن وقتش میشود و مخل آرامشش ، چیزی که او در آن احوال خیلی به آن نیاز داشت ، گرچه مطمئنم که نداشت . آن روزها سعی میکردم با واسطه خبر بگیرم تا مزاحم نشوم . امیر نبود ، گوشی دست آقای شفایی بود ، صدایش میلرزید و گریه میکرد . فقط توانستم تسلیت بگویم و ....
گل آقا برای همه ی ما چیزی داشت. خبر را که خواندم مات ومبهوت مانده بودم. نمی دانم چه بگویم. خبر خیلی بدی بود.
واقعا همه ما برای از دست دادن یکی از نوابغ عصرمون غمگین شدیم ....
روحشون شاد ....
تسلیت
سلام
می دونستم که باید بیام اینجا و بهت تسلیت بگم ... یا از اینجا به همه تسلیت بگم ... اما نمی دونم چرا دلم نمیومد
گل آقا و گل آقاها زندگیشون با مرگ تموم نمی شه
دنباله های وجودی اونا و بذرهایی که تو این زمین لم یزرع کاشتن آثار خودشونو بعدها آشکار می کنن ...
یادش زنده که سربلند بود و ایرونی
...
سربلند بمونیم و ایرونی
تسلیت می گم!
یه شوخی بی مزه!!!