دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازوان نان خوردی. باری توانگر گفت درویش را که چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی.
گفت: هان ؟
گفت: می گویم چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟
گفت: آهان!
توانگر را خنده گرفت و گفت: هیچی بابا، شما راحت باش...خودت خوبی؟ ... خانوم بچه ها خوبن؟ ... چه خبرا؟!
"به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر"
ولیکن کسی را که حالیش نیست
همان به که در کف بماند که چیست!
درسته که کلی میخندیم، اما بعیید میدونم که وزن و قافیهی بخش عمدهای(!) از شعرهای تو درست باشه! هر چند، خیلی هم مهم نیست! شما راحت باش...خودت خوبی؟ ... خانوم بچه ها خوبن؟ ... چه خبرا؟! D:
و لیکن توانگر نزد سلطان
بسازد او همی پول و ثروت ای فلان!
اگر تو بیت بالا حالیت نیست
همان به که در کف بمانی که چیست!
-------------------
دو نقطه دی!
هان؟؟
ای ول
۲۰
...
همش داره صدای این آقای سامان می پیچه تو مخم!
آقا سلام
کلی دمت گرم
آهان ... !
این یکی دیگه واقعا قشنگ بود آرمین
بیبن دیگه من هم دارم میگم .
یه شوخی بی مزه!!!