حکایت

دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازوان نان خوردی. باری توانگر گفت درویش را که چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی.

گفت: هان ؟

گفت: می گویم چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟

گفت: آهان!

توانگر را خنده گرفت و گفت: هیچی بابا، شما راحت باش...خودت خوبی؟ ... خانوم بچه ها خوبن؟ ... چه خبرا؟!

 

"به دست آهن تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر"

 

ولیکن کسی را که حالیش نیست

همان به که در کف بماند که چیست!

نظرات 10 + ارسال نظر
سیاوشون چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:54 ق.ظ http://www.siavashoon.com

درسته که کلی می‌خندیم، اما بعیید می‌دونم که وزن و قافیه‌ی بخش عمده‌ای(!) از شعرهای تو درست باشه! هر چند، خیلی هم مهم نیست! شما راحت باش...خودت خوبی؟ ... خانوم بچه ها خوبن؟ ... چه خبرا؟! D:

م.موید چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:08 ق.ظ http://limo0o.blogsky.com

و لیکن توانگر نزد سلطان
بسازد او همی پول و ثروت ای فلان!

اگر تو بیت بالا حالیت نیست
همان به که در کف بمانی که چیست!

-------------------
دو نقطه دی!

عسلک چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:13 ق.ظ

هان؟؟

میثم چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:14 ق.ظ

ای ول

مسیح چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:38 ب.ظ http://www.aaddee.blogsky.com

۲۰

...

خل و چل چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.khol.persianblog.com

همش داره صدای این آقای سامان می پیچه تو مخم!

جاسیگاری شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:29 ب.ظ http://www.jasigari.blogsky.com

آقا سلام
کلی دمت گرم

مهدی یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:02 ق.ظ http://mehdigital.persianblog.com

آهان ... !

مهدی ۲ سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:02 ق.ظ

این یکی دیگه واقعا قشنگ بود آرمین
بیبن دیگه من هم دارم میگم .

کتکله جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:19 ق.ظ http://katakalle.com

یه شوخی بی مزه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد