-
گدا
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 23:09
میرود از هر طرف رقصان و با لنگر گدا از دو سویت میرود این ور گدا آن ور گدا گر دهی کمتر ز ده تومان حسابت میرسد میکند گردن کلفتی، میکشد خنجر گدا با صدای دلفریبش ضجه مویه میکند راستی در ضجه مویه میکند محشر گدا لعن و نفرین میکند گر قلب او را بشکنی میکند محرومت از سر چشمهی کوثر گدا! بر تو میچسبد مثال مرد مومن بر...
-
عیدانه
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 04:33
آمده نوروز و هوا دم دمی گاه به رگبار، گهی نم نمی گردش افلاک به ترتیب و نظم سال کبیسه است فقط یک کمی! وقت دعا کردن و عرض نیاز وقت هوا کردن دستان باز ورد و دعا، ذکر و سماع، این طرف آن طرف از شخص خدا باز ناز! فصل "چچه چه" زدن سار ها تمپو و دف، چنگک(1) و گیتار ها فصل قر و ساز و ادا و اصول فصل دو تا گشتن شلوار ها! خوردن...
-
گریز از مرکز - 4
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 23:32
خارج تبریز نگه داشتند توی بیابان همه را کاشتند باد شدیدی پی تاراج شد ماشین ما وارد گاراج (!) شد ! چند ردیف آجر و یک دانه در تابلو ی گاراج بر آن مستقر آمدم و آمدم و آمدم داخل کویی شدم و در زدم تق تتق در به رخم باز شد " سن بیزه خوش گلمیسن " آغاز شد (1) مردم تبریز ظریفند و شوخ از زن و از بچه و مرد و " گدوخ " ورد زبان...
-
گریز از مرکز - 3
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1383 20:03
ظهر که شد وارد زنجان شدیم چای صفت وارد فنجان شدیم وارد یک کافه شدم باشتاب تا چلویی را بزنم با کباب نعره زدم از دل و گارسن رسید هرچه دلم خواست سر میز چید نان و پیاز و سر ناخن کره یک دو سه مثقال پنیر و کره دوغی و لیوانی و یک تکه یخ در وسط دوغ دو تا رشته نخ کافه نگو معدن رنج و عذاب داد کمربند به جای کباب سفت تر از تایر...
-
گریز از مرکز - 2
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 21:39
مرد مسنی که به "سین" گفت "شین" بانگ بزد لال ز دنیا نرین ماشین ما با صلواتی بلند بدرقه شد غلغله در ره فکند ختم چو شد دومی و سومی تا تن لرزان منار جم جمی(!) یک نفر آمد بغل من نشست شیشه افکار مرا زد شکست همسفری لاغر و پرچانه بود کله او یک طرف شانه بود بود کمی مردنی و شیره ای کارت به کف، شیره ای جیره ای! بست به صد حیله...
-
گریز از مرکز
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1383 17:22
در مورد اشعاری که از توفیق نقل می کردم، بعضی از دوستان خیلی استقبال کردند و "توفیق " روز افزون از خدا برای ما میخواستند و بعضی از دوستان هم یک جوری چپچپ و خیره خیره، نگاه مان میکردند که "توقیف " و این چیز ها برایمان تداعی میشد. "گریز از مرکز " نام ستونی بود که به شعر توسط عمران صلاحی در پاییز 49 در توفیق هفتگی چاپ...
-
شاخص کل
جمعه 30 بهمنماه سال 1383 20:08
کرد دعا یک نفر از خلق رب گفت که جان رفته مرا بیخ لب یک نفر آخوند چو این را شنید چارهی آن توی مفاتیح دید! گفت: "بگو شعبده بازی بس است شاخص کل سرسره بازی بس است!" (1) یک نفر از خطه زر خیز رشت رفت به تهران و به مجلس نشت یافت یکی فرصت چون سنگ مفت پشت تریبون،یهو ، رفت و گفت: "ای تلآویو، غصب اراضی بس است شاخص کل، سرسره...
-
باز هم از توفیق
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 23:36
چند دو بیتی: میبری ای صنم به چتر پناه بیم داری از آنکه تر گردی تو لطیفی مترس از باران چو شوی تر، لطیف تر گردی! بر پای خود آن دلبر بنمود چو مینیژوپ پیدا شد و افشا شد، رازش همه از پرده اندر پی او دیدم صد ها نفر و گفتم خانم عوض دامن جنجال به پا کرده! عید آمد و وقت بوسه، آن ماه جبین خواهد به بهای بوسه از ما دل و دین از...
-
پنجره
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1383 23:23
آخر افکندی مرا در دام یار، ای پنجره تا به خود باز آمدم گشتم شکار، ای پنجره صبح دم یارم زند چون پرده را از تو کنار میشوم مفتون و آن چشم خمار، ای پنجره تا که آماده کند خود را برای امتحان هست در دستش کتابی سه – چهار، ای پنجره گر نبینم صورتش را ساعتی از پشت تو میکنم از غصه و غم انتحار، ای پنجره دست من بر چارچوب تو بکن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 21:52
آدم از توفیق نمونه شعر بیاورد و یادی از حزب خران نکند؟ ... هیهات! این هم سرود حزبی حزب خران که اعضا، آن را در سر طویله مرکزی و در اعیاد و مناسبتها (مثلا 13 فروردین، روز جهانی خر، یا در مراسم تعلیف(!) هر یک از اعضای جدید!) به همراهی گروه کنسرت "دانکییز" میخواندند و به سمکوبی مشغول میشدند! ای خر گرامی، ای خر...
-
توفیق
جمعه 23 بهمنماه سال 1383 23:26
هفته نامه توفیق (یا به قول خود توفیقی ها: روزنامه فکاهی توفیق) بیشتر شبیه یک گنجینه است تا مجله، مدتها است که هر وقت فرصتی داشته باشم دوره های توفیق را ورق میزنم.( میگویند ورق زدنشان باعث زیاد شدن نور چشم میشود!) ... بیشتر هم شعر های طنز و فکاهیاش نظرم را جلب میکند. از این طرف هم که ذوق خودمان علی الظاهر دیگر...
-
تذکره
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 23:25
قالب تذکره را خیلی دوست دارم. این یکی را به سفارش علی زراندوز برای بچه ها گل آقا نوشته بودم( البته برای بچه ها نوشتن یک فوت و فنی دارد که خلاصه اش این میشود که کار یک کمی بی مزه میشود!)و بنا به دلایلی چاپ نشد!... گفتم بذارمش اینجا ... ابراهیم حاتمی کیا آن سلطان عرصهی سکانس،آن کارگردان موفق آژانس، آن رزمندهی سابق،...
-
وزن
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1383 22:21
گشت مرا شوق سرودن هوا وحی ز افلاک شد: ای بینوا! خیز و سرایش بنما شعر ناب شعر تر محکم پر پیچ و تاب ... گفت نظامی که:" چرا وزن من؟ آدم چورمنگ(!) سر و پا خفن! وزن من و عشق به هم بسته اند عاشق و معشوقهی دل خسته اند گر تو سرایش بکنی شعر خویش می شود این قلب من خسته ریش هان! به تو از کی به دلت عشق بود؟ قلب سیه، چشم کدر ،دل...
-
باز هم کنکور
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 17:31
بعضی موقع ها آدم یک چیز هایی را از یک کسانی میبیند که همینجوری هاج و واج میماند که چه بگوید .... نمونه اش دوبیتی زیر که در رسای یک دوست عزیزی سروده شده است. ( و طبعا اسمش آنقدر ها پیش بنده محفوظ هست که نگویم ایشان همان آقا امیر خودمان است! ) آن کو همه شب برای کنکور نخفت افتاد سر آخر دو- سه تا درسش مفت! دیدیم که...
-
در راستای بازدید رئیس جمهور از دانشگاه ...
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 20:26
گفتیم به یک رییس دانشکده ای "سرویس نداریم به قربان تنت!" لبخند ملیحی به لب آورده و گفت " سرویس مگر نگشته است این دهنت؟ "
-
بازگشت او دزیلا
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 20:31
دیدیم نه کنکور هوا گشت ، نه چیز دگری "ای وای" و "عجب" نیز ندارد ثمری گفتیم دوباره رو به وبلاگ کنیم تا بلکه به وب بماند از ما اثری!
-
تعطیل موقت
شنبه 2 آبانماه سال 1383 23:54
یک کمی سرم شلوغه ...فعلا خداحافظ . البته شما هم که همچین بد تون نمیومد اینجا تعطیل بشه ... برید حال کنید... شرم یه مدتی کم شد!
-
جک و جانور
شنبه 2 آبانماه سال 1383 17:15
آماده شدم که عنکبوتی بشوم یک مورچه ای درون قوطی بشوم چون قاضی ما چو بنگری مرتضوی است من قول دهم که عین طوطی بشوم *** با توجه به اوضاع و احوال فعلی و عدم امنیت شغلی و این چیز ها که توی جامعه وبلاگ نویسان به وجود آمده. چون ممکن است یا بیایند ما را بگیرند چوب تو پاچه مان فرو کنند یا ممکن است نیایند و نگیرند و معلوم بشود...
-
مطلب غیر عمد
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1383 23:46
بابک پرهام، جز رفقای درجه یک بنده است، بیشتر از 4 – 5 سال می شود که میشناسمش. برایم کامنت گذاشته بود : نمرهات از بیست هم افزون شده گرچه ذوق شاعریت کمجون شده (گرچه ذوق شعریت کم جون شده ) زان سبب نمرت فزون گشته ز بیست دست در دست خدا رفتی به پیست چونکه خواستیم کم نیاریم از شما (تا که من هم کم نیارم از شما) زان سبب...
-
یک داستان در سه اپیزود بی ربط
یکشنبه 26 مهرماه سال 1383 23:30
(اگر سه اپیزودش به هم مربوط بود بیشتر متعجب میشدید؟ نه؟) 1 یک روز سردبیر محترم مجله، آقای او را صدا کرد و گفت: شما به علت اینکه چند وقتی است همه اش داری چرت و پرت سر هم می کنی و هیچ موضوع قابل توجه سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی و یا حتی " وغیره ای " را مد نظر خودت قرار نمیدهی و به جایش آب می بندی توی این پرونده ماه،...
-
شعر عروضی
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 16:16
در راستای همان استفاده تبلیغاتی از وبلاگ؛ این بار می خواهم چند نفر از رفقای وبلاگ نویس که اسم و رسمشان راحتر به شعر می آمد را معرفی کنم. امیدوارم باقی دوستان که اسم های پرطمطراق و غیر عروضی داشتند حسودی نکنند! ( خصوصا اینکه این دو بیتی های ما خیلی رشک آمیز هم هست! ) برای سیاوشون ( محسن حاتمی ) : یکی روشنگری نالان در...
-
دو بیتی
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 23:29
برای بلاگ اسکای: الهی هک شوی یا ور بیفتی که آرشیو مرا بردی هلفتی ولی با این همه اطوار و نازت به قربانت روم، آخر تو مفتی!
-
یک مطلب منثور دیگر
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 22:21
یکی از زاهدان در بیشه زندگی کردی و برگ درخت خوردی. پادشاه به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند. گفت: بع... وزیر فیلسوف جهاندیده حاذق که با پادشاه بود گفت: می گوید نع!...
-
مطلب منثور
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1383 00:17
ما تا به حال از این وبلاگ به عنوان یک ابزار تبلیغاتی، استفاده مناسب ننموده بودیم، اما امروز به سه علت می خواهیم یک باب جدید را در این رابطه بازگشایی کنیم: علت سوم اینکه ما اصولا از انجام دادن کارهای جدید خیلی خوشمان می آید و حال می کنیم. علت دوم اینکه چون احساس می کنیم دنیای شعر و شاعری دیگر به اندازه کافی از وجود...
-
دو بیتی برای یک عروسی
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 22:52
به ما گفتند جشن و سور و کوس است و تشکیلات آن دمب خروس است ولی آنجا فقط یک بقچه دیدیم که می گفتند توی آن عروس است
-
یک دوبیتی
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1383 22:09
مپندارم که شاید مرد هیزم که میدوزم به تو چشمان ریزم جمالاتت همه از پشت عینک نماید بهر من کوچک عزیزم!
-
آبرو
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1383 00:37
من خیلی پرو هستم... شور همه چیز را در می آورم... در این چند وقته یکی دو نفر از اشعار من تعریف کرده اند و من هم دیگر ول کن معامله نیستم... یکی جلوی مرا بگیرد! این شعر را فعلا داشته باشید تا ببینیم من چه وقتی بالاخره از رو خواهم رفت : "اندکی در کار ما تاخیر شد" معذرت، پوزش، کمی چون دیر شد یادمان رفتست شاید سایت را...
-
حج و حال
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 13:02
گفتگو : خداوند : آقای آزادی! شما حجتون قبول نیست! علی آزادی: چرا؟ خداوند: چون تا آمدی اینجا از همان اول مشغول سعی "صفا" شدی و مروه را به کل فراموش کرده ای! دو بیتی مرتبط : به نام آنکه آزادی جدا کرد ز بین ما برای حج هوا کرد! خدایا از خطر حفظم بفرما. به آن خاطر که او ما را دعا کرد! بیت مرتبط به هر دو مورد قبل : برای...
-
جشن تولد ...
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1383 02:52
به سعی دوستان و بخت پیروز خبر کردند ما را صبح دیروز که دعوت گشته ام بنده به جشنی که تاریخش بود عصر پریروز!
-
ریش و سبیل
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 23:52
به نام خداوند ریش و سبیل که خلقت نموده مرا مثل بیل بسان کلنگم خمانده ز پشت به روی دماغم نواخیده مشت چلانده مرا لامروت چنان که از من نمانده به جز استخوان به راهم نهاده همه سنگ ها و پایم نموده چنان لنگ ها ز انگشت هر کس بریزد هنر ولی مال بنده به بینی یه ور! سیاهم نموده خدا، چون زغال... زیاده روی شد؟! ... حالا بی خیال......