توفیق

هفته نامه توفیق (یا به قول خود توفیقی ها: روزنامه فکاهی توفیق) بیشتر شبیه یک گنجینه است تا مجله، مدتها است که هر وقت فرصتی داشته باشم دوره های توفیق را ورق می‌زنم.( می‌گویند ورق زدن‌شان باعث زیاد شدن نور چشم می‌شود!) ... بیشتر هم شعر های طنز و فکاهی‌اش نظرم را جلب می‌کند.

از این طرف هم که ذوق خودمان علی الظاهر دیگر خشکیده شده و رفته پی کارش، برای همین هم پیش خودم گفتم حالا که وبلاگ را بازگشایی مجدد کرده ام و تویش هم مانده ام بد نیست روزی یک شعر از توفیق بیاورم تا بلکه مشتری ها نپرند!

فقط پیشاپیش بگویم که بعضی از این شعر ها، کمی بگویی نگویی، نه که مال دوران ستمشاهی که فساد سر به آسمان برداشته بوده است، تا حدودی آن ور خط و خطوط قرمز می‌روند، اگر بچه های خوبی باشد و قول بدهید شلوغ نکنید و جنبه هم به قدر کفایت داشته باشید، آنها را هم به لطایف‌الحیل اینجا می آوریم تا دست خالی بیرون نروید! (برای مثال، یک نوع لطایف‌الحیل اینکه جوری پینگ می‌کنیم که خانوم ها نفهمند پینگ کرده ایم! ...)

* * *

این هم یک نمونه به نقل از تابستان 47 توفیق هفتگی.

البته کمی سانسور شده است و گرنه که دیگر هیچی!

 

آسمان گر ز گریبان قمر آورده برون

آب دریا ز گریبان "جگر" آورده برون

ماهرویی که به دریای خزر غوطه ور است

از من و جوجه پسر ها پدر آورده برون ...

باسنش را به روی آب چو دیدم گفتم

آب دریای خزر "شافنر" آورده برون! ...

بغچه‌اش را چو ز ماشین بدر آورده جیگر

به خیالم چمدان سفر آورده برون

چشم خود دوخته بر هیکل موزون نگار

حاجی از آب که با ریش سر آورده برون!

 

از دفعه بعد یک کمی خانوادگی تر نقل میکنم ... این را گفتم برای بار اول بیاورم که بلکه مرگ را ببینید و به تب راضی بشوید!

نظرات 7 + ارسال نظر
مهدی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:42 ب.ظ http://mehdigital.persianblog.com

من بازم مرگ می خوام ...!

[ بدون نام ] شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:03 ق.ظ

سلام
وبلاگ خبرنگار مطلب جدیدش را پست کرد
مطالب این هفه بسیار جالب است
منتظر نظرات راجع به وبلاگ هستم
www.kalo.blogsky.com

احمدرضا از دیار غربت شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:30 ق.ظ http://www.ahmadreza70.blogsky.com

سلام...وبلاگ جالبی داری...خوشحال می شم به وبلاگ من سر بزنی و نظربدی و البته جدیدترین مصاحبه محشر رو هم بخونی.
منتظرم...

حميد شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:43 ق.ظ

سلام آرمين جان
خوشحال شدم وقتی مطلبت رو خوندم که بعد مدتها که شير پاک خورده ی پدر آمرزيده ای پيدا شد ياد دوستان بياره که بابا تو این خاک ماتم زده و ملک پر بلا هر چيزی اگه بی رگ و ريشه باشه که نيست به لطف سنت حکومتی رعيت پرور این بیست و سه چهار قرن اخیر! طنز بی ريشه نيست حالا چه ترانه باشه از جنس ترانه های بچه های بلخ در ذم اسدبن عبدلله قرن دوم چه طنز حافظ باشه چه هجو عبيد چه هزل ايرج و چه شاهکارای همعصر های پر مغز و مايمون که ديگه اسم بردن نداره و اظهر و من .... .
آرمين جان اميد وارم به اينکارت بهای بيشتری بدی و همونجوری که کارای خوب خودت و دوستات رو هر روز
ميخونيم یواش یواش شاهد یه مجموعه پر مغز و خوش ظاهر از آثار قدما گرفته تا متاخرین و حتی معاصر های گرفتار سانسور هم باشیم .
و در آخر هم اينکه تقريبا ميدونم تو چه معذوراتی هستی و حتی اينکه چقدر احساس مسئوليت ميکنی در قبال مطالب و کلماتی که تو وبلاگت میگذاری و .... ولی خوب دیگه زبان و قلم هم گاهگاهی سرکش میشن همونجوری که حيف آرامششون ديده نشه نديدن سرکشی ها و تندی هاشون هم حیفه و کم لطفی.
شايد بد نباشه کلا بخش جداگونه ای رو حتی الامکان بدون جرح و تعديل وحذف و.... به اينکار اختصاص بدی منم قول میدم -به جدم- روز حساب جدم سند و قباله و چک بياره اگه محکوم شدی فی الفور ضامنت بشه ....

حسام شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:46 ق.ظ

سلام..می خوام دوباره شروع کنم ...شاید همین فردا

مینا شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:19 ق.ظ

من نمیدونم جنبه دارم یا نه بذار چند دفعه اپ کنی تا دستم بیاد که بی جنبه ام یا که نه . عجالتا دلم برای اون حاجی ریشوی توی اب سوخت آخه شتر در خواب بیند پنبه دانه و مابقی قضایا

اصغر شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:33 ق.ظ http://=p~

سلام ...
ترجیحاٌ من چیزی نگم بهتره ! (کسایی که با یاهو آشنایید ~p= ) چون همینجوریشم به حرفهای عادیم! گیر میدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد