ابراهیم حاتمی کیا
آن سلطان عرصهی سکانس،آن کارگردان موفق آژانس، آن رزمندهی سابق، دارای همه جور سوابق، آن رفیق سعید حاج میری و کمال تبریزی،آن طرفدار محیط زیست و نظافت و تمیزی، صاحب کمالات و مراتب عزیزی، بلند مرتبه تر از تمام قله های هیمالیا، حاج شیخ ابراهیم حاتمی کیا.
آخر کار وی چنان بود که داور جشنواره کن شد و به فرانسه رفت ...
(آن چنانکه رسم است، حکایت علما را از اول کار آنان ذکر میکنند، اما این ابراهیم را باید که از آخر کار وی شروع کردن، که آدم معکوسی بود و مستقل از دیگران بود و هر کاری خودش میخواست میکرد و حرف کسی را هم گوش نمیکرد)
گویند بر بادیه بود و در بحر تفکر بود و چهل روز بود تا سر از گریبان خویش بدر نیاورده بود، ناگاه نعره ای بر آورد و از جای پرید و ورجه ورجه نمود و بر این حالت میبود و میدوید.
پرسیدند: مگر سروش بر تو وارد شده است؟
گفت: نه ... یک چیز دیگری وارد شده است .... آخ ... اوخ ...
و از گریبان خویش باخه ای (لاکپشتی) در آورد، همه مریدان از این کرامت در عجب شدند و وقت آنان خوش شد و نعرها زدند.
و آن باخه (لاکپشت) همان است که در فیلم روبان قرمز خوش درخشید، ولی حقش را خوردند و سیمرغش ندادند! و لعن الله و من قراءهم الفاتحة مع الصلوات!
...
صدام حسین، روزی در بغداد منبر میگفت کی کار ما با شیخ حاتمی کیا چنان است که پیمانهی ارزن، یک دانه شیخ حاتمی کیا است، باقی منم ... چون جنگ را من راه انداخته بودم! مگر شیخ ابو سعید اباالخیر آنجا بود، گفت: ای صدام آمریکایی، این حکایت از آن من است که با اما محمد حمدان در نوقان گفتم ... و داد و فریاد ها کرد و صدام را ضایع نمود. صدام هم روحیهاش را از دست داد و رفت و از بوش شکست خورد!
ثلام!!! همون که خودت گفتی!
من هم ثلام ارز می کنم !
سلام
ببینم اینجا هر کی میاد باید ثلام کنه ؟
سربلند باشی
تبلیغات رایگان : www.maysamblog.blogspot.com
قالب تذکره شاید برای بچه ها غیر جذاب باشد...ولی مطلب قشنگی است.بر خلاف معمول تذکره ها بیشتر در این مطلب طنز موقعیت و نگاه آفریده ای تا طنز صرفا کلامی...
طفلی صدام چه بد شد شکست خورد . حالا ما به کی بگیم صدام یزید کافر
باید اقرار کنی که این مطلب برای بچه ها گل آقا یه مقدار بگی نگی ثقیله
خب حتما تذکرهالاولیا رو خوندی ... و همچنین تذکرهالمقامات !