یکی از زاهدان در بیشه زندگی کردی و برگ درخت خوردی. پادشاه به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند.
گفت: بع...
وزیر فیلسوف جهاندیده حاذق که با پادشاه بود گفت: می گوید نع!
پادشاه لختی بیاندیشید و سپس فرمود تا کبابش کنند و به بخوردندش تا عبرت سایر زاهدان برگ خوار باشد!
شیخ پشمینه پوش خوش مزه
خوردنش بهتر است و end ثواب
بر سر سفره اش مراقب باش
تا ننوشی به روی گوشت شراب!
نهههههههههههههههههههههههههههههههههه
تو ریشه هات رو کوتاه کردی یعنی کاملاْ از بین بردی
اوهوم!
به به! ببینمت جگرک!
بیت:
خسته شدم ، از انتظار
دوستت دارم ، هزار هزار !
اخه تو را چه به شیخ پشمینه پوش برگ خوار تو همان به که گوشه خلوت گزینی و خلقی را ازمهبت اراجیفت خلاص گردانی
...
شب جمعه به خانه اش رفتم
با عرق داشت دنبلان می خورد !
عجب!اینجوری سر آدم بر باد میره!!
برادر...من زیاد نفهمیدم چی میخواستی بگی! ):
منم می تونم شعر یگم. با اجازه استاد:
به به چه کفش بد بویی
اگر تو دگر شعر مگویی
خلق را نجات خواهی داد
ز شاعر زبردست و پرگویی[پر رویی - پرمویی]
من اگه جای زاهدخ بودم صدای خوک در میاوردم که حرام گوشته!
راستی اون اند ثواب منو کشته!
یه شوخی بی مزه!!!