فیل در خانه تاریک بود.


خوب طبیعتا حوصله اش هم سر رفته بود ، خودتان انصاف بدهید تاریکی چیزی نیست که راحت بشود در آن سر کرد . خصوصا اینکه چند نفر هم هی بیایند توی تاریکی و آدم ( یا فیل ) را دست مالی کنند تا بفهمند چی به چی هست. هنود هم که بی معرفت ها اصلا حواسشان به این چیزها نبود ، فیل را در خانه تاریک رها کرده بودند و خودشان رفته بودند و از آن طرف شاعر هم که هی شعر میگفت و مردم را می آورد برای دستمالی کردن فیل بیچاره و خلاصه اوضاع خیلی بد بود .

فیل پیش خودش یک دو دو تا چهار تای کرد و تصمیم گرفت بیاید بیرون و برود برای خودش یک اشتراک برق بگیرد و خانه اش را روشن کند تا بلکه مردم که می آیند خجالت بکشند و خودشان بروند . بنابراین آمد بیرون و راهی " اداره برق کشی و شرکا  " شد .

از قضا توی راه برخورد کرد به "آقای دی شیخ با چراغ " که بنده خدا یک قلمبگی کبودی به این گندگی توی سر کچل نازنینش درست شده بود و با حال نزار ناجوری جلوی تیر چراغ برق طاق باز روی زمین دراز کشیده بود و داشت ناله می کرد .

فیل سریع زیر بغل دی شیخ را گرفت و بلندش کرد و ناز و نوازشش کرد تا حالش جا بیاید و بعد هم ماجرا را ازش پرسید ، دی شیخ با چراغ هم توضیح داد که دیشب طبق معمول مشغول با چراغ همی گرد شهر گشتن و غیره بوده که یک دفعه باد میزند چراغش را خاموش می کند و او هم با کله میرود توی این تیر چراغ برق ، که البته برق هم نداشته ، و خلاصه از حال میرود.

داستان که به اینجا رسید ، فیل که به یک نقطه نامعلومی خیره شده بود یک آه بلندی کشید و گفت : ای ... تاریکی....ای....

دی شیخ با چراغ هم که به یک نقطه دیگری خیره شده بود با او همراهی کرد و گفت : ای ....جهل ... ای نادانی ....هی...

تیر چراغ برق هم که تا آن موقع ساکت ایستاده بود تحت تاثیر این صحنه بینهایت عبرت آموز و رمانتیک قرار گرفت و او هم گفت : ای نور.... ای جون من .... ای نور ..... (1) و بعد هم شروع کرد به مالاندن آن نقطه دردناک کمرش که دیشب کله کچل نازنین دی شیخ باچراغ به آنجا اصابت کرده بود و البته ناله کردن و احتمالا به یک نقطه نامعلوم سومی خیره شدن !

فیل بعد از چند دقیقه گفت : بچه ها ! (2) من داشتم میرفتم به " اداره برق کشی و شرکا " تا یک اشتراک برق بگیرم و از این وضعیت خارج شوم  ، شما هم اگر میخواهید با من بیاید تا بلکه با اتحاد و همدلی و وحدت کلمه و اینجور چیز ها که داریم کارمان در آنجا بهتر راه بیفتد .

خلاصه  آنها با هم قرار گذاشتند که اگر که شده یک اشتراک برق بگیرند و بین خودشان تقسیمش کنند ، این کار را بکنند ولی دست خالی از اداره برق کشی و شرکا بر نگردند . ( بین خودمان باشد ، حتی به سرشان زده بود از آن ور آب هم کمک نظامی بخواهند تا مشکلشان حل شود ! ) .

دوستان ما رفتند و رفتند و رفتند تا رسیدند به آقای او . ( در همین جا از تمامی خوانندگانی که تا اینجای داستان را به هوای اینکه این بار آقای او ندارد خوانده بودند و حالا حالشان گرفته شده و رفته توی قوطی طلب عفو و مغفرت میکنم ! .... این آقا قرار بود به جرم فعالیت های زیر زمینی که اواخر پارسال مرتکب شده بود توقیف موقت شود و من خودم هم نمیدانم او  الان اینجا چه میکند و از جان قهرمانان داستان ما چه می خواهد !؟ ... خدا خودش عاقبت این داستان را به خیر کند ...)

آقای او یک نگاه عاقل اندر سفیهی به فیل و دی شیخ با چراغ و تیر چراغ برق انداخت و بعد هم پرسید : ببخشید ... آقایون کجا تشریف میبرند ؟

فیل هم ( بدون توجه به بال بال زدن صاحب قلم که با زبان بی زبانی می گفت : نگو ... نگو ... ) گفت : داریم میرویم اداره برق کشی و شرکا تا اشتراک برق بگیریم ... آخر می دانید ما .... الاخ !

 

آقای او بعد که داستانهای هر کدام  را شنید با عصبانیت بلند شد و شروع کزرد به داد و هوار کردن که : آخه برق می خواهید شما چه کار ... دردسرتان کم شده ... چرا سری را که درد نمی کند دارید دستمال پیچ می کنید ... نور و روشنای و آگاهی و هرچی رمز و رومز دیگر که شاعر پدر خودش را در آورده تمثیل کرده توی شعرش بخورد توی آن سرتان ... به شما چه که دور و برتان چه خبر است آخر ... بچسبید به زندگیتان پخمه ها ... آخر چی بگویم به شما  .... شما همین از حقتان هم زیادی است ...و ....( به نظر من یکی که این برخورد حق فیل بود ! )

خلاصه دوستان جدید ما همه برگشتند سر کار و زندگیشان و فعلا تا آقای او هست از رفتن به اداره برق و شرکا منصرف شده اند ( پخمه ها ...ما را بگو رفتیم داستان کی ها را داریم تعریف می کنیم ! )

 

عجالتا پایان !

 

 

 

 

 

(1)    از یک تیر چراغ برق بیشتر از این انتظار نمی شود داشت !

 

(2)  نسخه : ای دوستان ... ای رفقا ... . البته " یچه ها ! " نوعی خطاب به همگنان است که نشان از صمیمیت بسیار میدهم ! .... توضیح بیشتر اینکه : این پاورقی ربطی به موضوع ندارد و همین جوری برای پرت کردن حواس خوانده به زیر متن اضافه شده است !...  

نظرات 6 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:41 ب.ظ http://bazmamandim.persianblog.com

خوب خوبی داستان این بود که دی شیخ بالاخره یه آدم رو پیدا کرده. (آقای او) و به آرزوش رسیده

پیمان پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:55 ب.ظ http://peiman.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ بی نظیری دارید تمامی مطالب وبلاگتونا خوندم خیلی جالبه امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید ‏‏.....خدانگهدار......پیمان

مهدی جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:56 ق.ظ http://mehdigital.persianblog.com

اول : علیک سلام ... دوم : مبارک باشد ، ظاهرا آقای او هم دو سوم محکومیتش را طی کرده و مورد عفو... ببخشید آزاد شده... سوم : من هم در زندگی از دو چیز اصلا خوشم نمی آید یکی فیل در تاریکی و دیگری آدم در روشنایی !... چهارم : بابت لینک ممنون ... پنجم ... ... !

حسین نژاد جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:15 ب.ظ http://sandali.persianblog.com

سلام آرمین خوش قول

فیل سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:54 ب.ظ

ای آقا ..... !

کتکله جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:21 ق.ظ http://katakalle.com

یه شوخی بی مزه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد