از گرانی ...

 

باری چنان فزون شد این بار زندگانی

کز زنده بر نیاید جز آه بی نشانی

هر سرو قامتی شد زین بار چون کمانی

 

شاعر به ناله گوید، کاسب به شادمانی:

                                                            ای داد از گرانی ... فریاد از گرانی...

 

در آرزوی مسکن عمری هدر نمودیم

ای کاش ما از اول یکجا‌نشین نبودیم

راحت درون چادر تا صبح می‌غنودیم 

 

فارغ ز پول پیش و از نرخ آنچنانی

                                                            ای داد از گرانی .... فریاد از گرانی...

 

 

با زور کرده بودم خیر سرم پس انداز

اینک به آن پس انداز تنها رسد به من غاز!

کاری توان نمودن؟ جز شعر و ساز و آواز؟

 

زین عمر شد برایم حاصل چه ارمغانی؟

                                                            ای داد از گرانی .... فریاد از گرانی ...

 

در صف بماندگانیم، ای بوس کهنه برخیز!

ما را به میله هایت تا انتها  بیاویز!

از بس که حمل و نقلم گشته‌ حمایت آمیز

 

"راهی‌" برای من شد یک چیز بی مبانی

                                                            ای داد از گرانی .... فریاد از گرانی ...

 

 

من از خیار و گوجه، دارم تصوراتی

بابای بنده خان بود، البته از جهاتی!

چون توی سفره اش داشت، سالاد، در نقاطی!

 

اصلا به قول سعدی: یا غایة الامانی!

                                                            ای داد از گرانی .... فریاد از گرانی ...

 

 

اعتراف

اصولا من پی دوم فاز از همه چیز و همه کس عقب هستم، این برای بار صدم!

 

علی الظاهر من هم به یلدا بازی دعوت شده ام،  ببینید دیگر چه وسعتی پیدا کرده که به من فلک زده‌ی وبلاگ‌متروک هم رسیده! ...

اگر چه ابدا خودم را آدم رو راستی نمیدانم (از شما چه پنهان!) ولی زیر سیبیلی 5 تا اعتراف میکنم که یک وقتی زبانم لال عریضه خالی نمانده باشد!

 

 

1 – تازگی ها چنان دروغ‌گوی قهاری شده ام که نگو!

نه که دروغ‌گوی خوبی شده باشم، نه خیر ... دروغ‌گوی پرکاری شده ام!  خصوصا وقتی کسی از من مطلبی بخواهد ... با اطمینان کامل میگویم باشه ردیف میکنم اما ...

شرمنده همه ... خصوصا علی زراندوز عزیز ..

 

2 – اعتراف میکنم که در برخی اوقات خیلی تاثیر پذیر هستم و در بقیه اوقات خیلی لجباز

راستش را بخواهید هنوز خودم نفهمیده ام مرز این دو تا کجا است و به چی ربط دارد اما مطمئنا یک مرز مشخص دارد و نه یک طیف!  چون یادم نمیآید هیچ وقت در حالتی ما بین این دو تا بوده باشم!

یا از دوستان و طرافیان به شدت تاثیر پذیر هستم یا جفت پاهایم توی یک کفش رفته و تغییر عقیده نمیدهم ولو دوستان تهدید کنند که خودشان را می‌کشند!

 

3 – صبر ایوب دارم!

البته این یکی خیلی شبیه اعتراف نیست اما همین هست که هست! ... میخواهیم بخواهید، نمی‌خواهید نخواهید!

تصورش دیگر برای خودم هم مشکل است که چطوری 4 سال آزگار هر جمعه صبح زود بلند شدم رفتم کلاس زبان! ... البته الان هم دارم یک کار‌هایی می‌کنم که همینجورکی است و شاید 4 سال دیگر صدایش در بیاید!

 

4 – سلیقه آبگوشتی- موسیقایی خوبی دارم!

اعتراف میکنم که در عین با کلاسی خیلی در پیتم! ... تقریبا هیچ کس حاضر نیست selection های مرا گوش کند. در عین حال که هر کسی(به معنی اخص کلمه) تویش حتما دو – سه تا آهنگ مورد نظرش را پیدا میکند اما هیچ کس (باز هم به معنی اخص کلمه)  ابدا حاضر نیست مثل من همه اش را با هم بشنود!

 

5 – می خواستم یک اعتراف خیلی تکان دهنده هم بکنم یکهو پشیمان شدم ... اصلا یک اعتراف دیگر میکنم؛ من خیلی آدم "از الکی بر علیه خود قیام کن"ی هستم!

قدیما بهش میگفتند "با خویشتن در‌گیر!" ... منتها من با قدیم ها خیلی کاری ندارم، شما هم بی زحمت سرتان به کار خودتان باشد... چه کار دارید به قدیم ندیم ها!

 

در ضمن به علت دعوت شدن تمامی دوستان عملا کسی را ندارم که دعوت کنم ! ... ببخشید.

در ذکر مصیبت!

این مطلب برای مجله «خونه به خونه» که سازمان فرهنگی و هنری شهرداری آن را در ۵ میلیون نسخه چاپ میکند و به در خانه ی همه  مردم میفرستد، نوشته شده بود ... منتها به علت اندکی مسائل جزئی چاپ نشد! ... ما هم گذاشتیم اینجا!

 

در ذکر مصیبت!

 

آن صاحبان کلنگ و بیل و ماله، آن کار گذاران سطل های زباله، آن برنده‌ی مناقصه و مزایده، آن پیرو اصالت سود و فایده، آن سازمان‌دهنده‌ی آشغالانسهای سه‌چرخه، آن مسئول انتقال قیافه‌ی راین به کرخه!، آن متخصصین انواع لهجه های افغانی، مجری پروژه های تند و سریع و آنی، آن سازندگان سازه‌های زپرتی و بادی، پیمانکاران طرحهای جهادی!

سر و صدا و اصول و ادا داشتند و دارای دبدبه بودند و صاحب  دو قورت و نیم کبکبه!

 

گویند به روزگاران گذشته صاحب کرسی شهرداری وقت تهران را اندیشه بازسازی پایتخت گریبان گرفته بود و شبانگاه در مسجد به دعا نشسته بود و به در گاه حق باری تعالی شکوه می‌نمود و میگفت:

 

پروردگارا!، مرا به عالی همتی و عظیم نفسی و  شگفت معجزتی و نیکو کرامتی و دیگر حقایق و معارف و معانی من جمله  سیاست چرچیل و کیاست آیزنهاور و ریاست استالین و شجاعت رابین هود و عقل انیشتن و نوآوری ادیسون و قدرت تحلیل نیوتون و فصاحت سعدی و بلاغت عطار و ظرافت بهلول و شانس عالی و پول کافی و  چشمان عقاب و زور فیل و غرش شیر و جهش کانگورو و بال پرنده و جهاز هاضمه چرنده و دندان جونده و گوش شنونده (1) و  پای رونده و دست کننده،  مجهز دار تا بلکه از پس مشکلات توان فرسای  این شهر خاکستری پس توانم آمد!

 

و تا چهل روز در این دعا بود و سر به گریبان فرو برده بود و بنا به بعضی از نسخ، سر به بیابان و بادیه هم گذاشته بود .... تا آنگاه که سروش بر او وارد شد!

 

گفت ( سروش گفت) : هان ای شهردار، حرف حسابت چه می باشد؟

گفت ( شهردار گفت) : مرا درد این شهر است، چه کنم؟

گفت ( سروش گفت) : یک طرح جهادی راه بینداز و با تمام نیرو بریز یک محله را بساز و برو بعدی!

گفت ( شهردار گفت) : ای ول!

گفت ( معلوم نیست چه کسی گفت!) : و برای این کار پیمانکارانی مشخص کن تا در مناقصه ‌ی آن برنده شوند و کار برود در بخش خصوصی انجام شود  و پول بچرخد که این شکلی خیلی خیلی توپ میباشد!

 

پس آن شهردار رفت و این طرح را پیاده کرد و این پیمان‌کاران در آن مناقصه برنده شدند و این سطل های زباله را در آن کوچه ها و خیابانها آن طور که می‌دانید برپا کردند و لکه گیری نمودند و رنگرزی کردند و قس علی هذا ... اما با اولین باران پاییزی لکه های آفسالت بدل به چاله شد و محتویات سطل های زباله به جای آن آسفالت در این چاله!  

 

و خداوند پیمانکاران پدرسوخته را آفریده بود!

 

پاورقی:

1 – لابد در زمان عطار "شنونده سانان" از برای خودشان یک رسته ای از حیوانات بوده اند و حالا دیگر منقرض شده اند!