رهایی...

ساعت 7 صبح با زنگ تلفن از خواب پریدم ... دیدم اسماعیل امینی پیغام داده که :

 

عمران صلاحی رهایی یافت – تشیع صبح چهارشنبه بیمارستان توس

 

ای خدا ... چی شده؟ ... آقای امینی که با من شوخی ندارد که ...؟!

 

* * *

 

ساعت 9 صبح جلوی بیمارستان توس، جماعتی جمع شده بودیم، اعلام کردند مراسم فردا از جلو خانه هنرمندان است ...

 

همه بهت زده ...

 

یکی میگفت قرار بود هفته دیگر مقدمه برای کتاب من بنویسد ...

دیگری میگفت میخواستم بیایم مجله کارش داشتم ...

 

من هنوز باورم نمیشود ...

 

هر کاری میکنم باورم نمیشود ...

مگر مریضی؟!

 

به خدا اگر بخواهم ز خدا به جز تو چیزی

همه هستی ام به پایت که برای من عزیزی

قسم خدای خوردن نه چنان گناه دارد

که ز دوستی ببری، که ز عاشقی گریزی

همه ثروتم نگاهت، سخنان گاه‌گاهت

به جهان چگونه سازم چو نیرزدم پشیزی

...

نشنیده ای که لیلی سر عاشقش چه ها کرد؟

ز جنون چنان نموده، تو نکن! مگر مریضی؟!

دوستان شکایت کرده بودند که اینجا شده محل نشر اخبار بد، امروز گفتم دو تا خبر خوب بنویسم تا بلکه جبران مافات بشود!

اول اینکه موسسه گل آقا طی تابستان میخواهد کلاسهای آموزشی برگزار کند. فرصت بسیار خوبی است که آدم سر کلاس اساتیدی مثل منوچهر احترامی و .. بنشیند. اطلاعات دقیقتر اینجا است.

دوم هم اینکه به جای در حلقه رندان مرحوم یک شب شعر دیگری به همت آقای رفیع در فرهنگسرای ارسباران قرار است از همین چهارشنبه برقرار شود. و از ماه آینده هم به طور منظم هر چهارشنبه اول هر ماه تشکیل شود ... ( من آقای شکیبا را چند وقت پیش توی میدان ونک دیدم، میگفت من مجری این برنامه جدید برنامه هستم، دیگر راست و دروغش پای خودش ... چهارشنبه برویم ببینیم مجری کی است، چون نصف مزه اش به مجری اش است!!)  اطلاعات دقیقتر این یکی را هم از اینجا ببینید.