چه ساده و چه مسخره ....

خودم میدانم که همیشه پی دوم فاز از همه چیز عقب هستم، قبول ...

منتها این بار وقتی شنیدم مانا را سر هیچ چیز بازداشت کرده‌اند و در حالی که من الان توی خانه خودم راحت نشسته ام و دارم تایپ میکنم او دارد آب خنک می خورد ... دیگر نتوانستم چیزی ننویسم ...

 

حدود دو سال پیش بود، شاید بیشتر، حمیدرضا پورنصیری  یک روز ضمن صحبت هایمان گفت مانا نیستانی توی ایران جمعه صفحاتی را برای بچه ها گرفته و کارهای جالبی می‌کند، گفت که بارز ترین خصوصیتش این است که با دید باز تری کار می‌کند و مقید به خیلی از خطوط قرمز که توی نشریات دیگر بچه ها هست، نیست. گفتم چه باحال ...! گفت میخواهد کارش را کمی گسترش بدهد، بیا گاهی اوقات هم تو چیزی آنجا بنویس. گفت من گاهی مطالبی مینویسم اما من بیشتر کاریکاتوریستم تا نویسنده، تو هم بیا و باش...

رفتم پیش مانا توی دفتر ایران جمعه، من مانا را از کارهایی که قبلا توی نشریات کرده بود می‌شناختم، علی الظا‌هر حمیدرضا چند تا از کارهای مرا در بچه ها گل آقا نشان مانا داده بود و او هم مرا شناخته بود، یادم نمی‌آید دقیقا آن روز بحثمان سر چه بود اما این را به یاد می آورم که او هم گفت اینجا ما دستمان باز تر است و شیطنت بیشتری میتوانیم داشته باشیم و ...

این "شیطنت بیشتر" رفت توی مخ من ... مطلبی که برای مانا نوشتم درباره چت و اینترنت  بود. داستان حول و حوش یک درویش از همه جا بی‌خبری می‌گشت که گیر شخصیت های مانا تو ایران جمعه افتاده بود و هر چه این "یاهو یاهو" می‌کرد، آنها "!YAHOO...YAHOO!" می‌شنیدند و سر آخر هم کلی بلا و مصیبت به سرش آوردند ... بر‌وبچه ها ایران جمعه خیلی خوششان آمد، حمید‌رضا برایش یک طرح کشید و گذاشتند برای شماره بعد...

 

طی آن هفته یکی دو بار مانا آنلاین مرا دید و گفت که مطلب بعدی را بده، بنده خدا خیال کرده بود با یک روزنامه نگار مثل حمیدرضا یا خودش طرف است، دیگر نمیدانست که بابا ...!  من هم طبق معمول در گیر هزار تا کار دیگر بودم و برای مانا اینویز می‌آمدم بالا! ( حالا که توی زندان است راحت میتوانم این را بنویسم!) و همینجوری گذشت و گذشت تا شد چهارشنبه ...

حمید رضا آنلاین بود، تا مرا دید شروع کرد به فحش دادن! پرسیدم مگر چه شده؟ گفت مطلبت را مدیر مسئول ایران به بهانه توهین به مقدسات رد کرده و من نشسته ام به نوشتن مطلب جایگزین و دارم جور تو را می‌کشم ... الاهی فلان بشوی ...!

مانا بعدا برایم تعریف کرد که ایران جمعه  ای ها –  اگر درست یادم باشد مشخصا سردبیر آن موقع های ایران جمعه - مشکوک بودند که مطلب را کار کنند یا نه و دست آخر به روئیت مدیر مسئول رسانده‌اند و او هم رد کرده ...

سر آخر بعد از اینکه مانا یکی دو بار دیگر از من سراغ کار بعدی را گرفت، دیگر دیدم که خیلی ضایع است یک روزنامه نگار حرفه ای و بلند آوازه ای مثل او توهم برش دارد و دنبال من بی خیال بدود به خیال اینکه قلمم طلا است!... به او گفتم که کار زیاد سرم ریخته و شرمنده ... خلاصه یک "نه" خلاص کننده گفتم و آبروی نر‌یخته ام را برداشتم و آمدم بیرون ...

 

قضیه مسخره ای بود ... خودم هم داشت دیگر فراموشم می‌شد...

 

اتفاقا نکته اصلی ماجرا هم در همین مسخرگی آن است، نمی‌خواهم تاثیرگذاری کارم را با کارهای مانا نیستانی مقایسه کنم (همین کارهای ایران جمعه مانا سال پیش مقام اول طنز جشنواره نشریات کودک و نوجوان را به دست آورد) اما اگر مدیر مسئول آن روزهای ایران مطلب مرا رد نمی‌کرد شاید یک بلوای بیخودی مثل همین که الان درست شده آن موقع ها درست شده بود ...

 

درست مثل همین سر هیچ ...

 

وقتی می‌بینم مانای بنده‌ی خدا به خاطر یک کلمه "نمنه‌"ی ساده که به عادت و نه از روی غرض و مرض آن را استفاده کرده، الان توی زندان است و بعضی ها با توجه به جوی که راستگر‌ا ها درست کرده‌اند، از اینکه او آنجا است خیلی هم راضی و خوشحال هستند و لابد خیال هم می‌کنند احمدی نژاد گفته مانا را بگیرند تا بالاخره این مسئله توهین ها حل شود و ... متوجه می‌شوم که به همین سادگی ها ممکن بود دو سال پیش جنجال های بزرگتری راه بیفتد ...

 

این در راستای اهمیت مدیر مسئول در راستای آذری ها و لر ها و فارس ها و غیره هم بماند برای بعد ... اگر همچنان داغ بودم و نشستم و نوشتم! ( منتها دل خوش نکنید!)

نظر خواهی در مورد خشک شدن قلم اینجانب

خانم صابری معتقد است که این مطلب زیر - که برای بخش معرفی همکاران سایت گل آقا نوشته بودم - خیلی بی مزه و مزخرف شده است. به کل مطلب را رد کرد و داد علی زراندوز از اول یکی دیگر بنویسد....!

گفتم بد نیست بعد از عمری یک چیزی بگذاریم اینجا ... شما هم بخوانید ببینیم نظرتان چیست:

بابا ما دیگه کی هستیم...

 

معرفی بچه ها سایت:

 

آذین محمد زاده:

خانم محمد زاده سردبیر سایت هستند. تمام این به روز بودن های به موقع ناشی از شب زنده داری های ایشان است:

 

قطعه‌ی سایتیه:

آن امانت که "سایت" نامش بود

عرضه بر آسمان و کوه و دریا شد

همه از ترس آن دودر کردند

پشت Admin در این میان تا شد!

بس که این "واگذاری" اش پیچید

از تعجب دهانمان وا شد

این همه رفت تا که آخر کار

سردبیری شجاع پیدا شد

همه گفتند ما کمک بکنیم ....

او "ok" گفت و دست تنها شد!

 

میثم عقلمندی:

بخش های اصلی سایت موسسه را از نظر گرافیکی میثم طراحی کرده است و من – ضمن خون دل خوردن و خوراندن بسیار! – حاصل زحمات او را به این سایتی که می‌بینید تبلیدش کردم:

 

غزل انتحاری:

آن کس که گرافیک در اینجا ترکانده است

با پاستل و ماژیک در اینجا ترکانده است

چون بمب زماندار به غافل ترکیده است

یک تپه‌ی مارلیک در اینجا ترکانده است

دارای زبانی است که من خوب نفهمم...

نشریه‌ی آلیک در اینجا ترکانده است

هر جا که رود موس به جایی بکند لینک

صد نکته‌ی باریک در اینجا ترکانده است

 

امیر داودی:

امیر مدیر هنری موسسه است و طبیعتا مسئول دیدن تمامی طرح های گرافیکی که برای سایت طراحی میشد.... منتها من آخرش نفهمیدم که بالاخره  "مسئول تایید طرح ها " بود یا "مسئول رد طرح ها"!

 

بیت خاصه:

آن کس که گرافیک در اینجا ترکانده است

در اصل امیر است که میثم بچلانده است!

 

 

 

حمید رضا پورنصیری:

بخش های پویا - یا به قول خودش  "داینامیک" -  سایت کار حمیدرضا است. حمید رضا یک کمی بلند مرتبه است! تا الان که این متن را می‌نویسم فکر کنم صد بار به من گفته باشد که مووبل تایپ خیلی ردیف است! ... منتها من هر کاری کردم حتی قافیه هم نشد ... فقط زورکی توی وزن آمد!

 

رباعی:

وبلاگ‌نویسی است سراسر کولاک

با مووبلش داده جماعت به هلاک

پا روی زمین دارد، اینش خوب است... 

لیکن سر او رفته هوا تا افلاک! 

 

 

سارا صابری:

مسئول تهیه خبر برای سایت خانم صابری است. اگر هیچ خبری نباشد به زور بر و بچه های موسسه را سوژه میکند و یک خبر "آبدارخانه‌ ای" آبدار می‌سازد میدهد برای آپ لود!

 

دوبیتی فروزنده:

زین تلاطم که در این سایت شده تابنده

هرچه بنگاه خبر بوده شده شرمنده

به خفا رفته یک انگشت کمی در بینی

مطلع گشته از او پانصد و ده خواننده!

 

علی محمد زاده و بزرگمهر حسین‌پور:

مسئول پیشین سایت گل آقا که اولین سایت موسسه و سایت سابق هفته نامه و سایت کنونی ماهنامه را با همکاری بزرگمهر حسین‌پور طراحی و اجرا کردند -  در آن زمانها که کامپیوتر ها همه ذغالی بودند و اینترنت هم قطره ای بود!

 

فولکولور نوستالوژیک:

میرن آدما

از اونا فقط

سایتی که زدن

باقی میموووونه....

 

 

آرمین سنقری(خودم):

صاحب "ملس‌ترین فحش خور" در بین بچه های سایت! ... پشتیبان فنی و طراح بخش های ایستا – یا به قول حمیدرضا استاتیک – سایت. خلاصه هر مشکلی که در اینجا(منظور آنجا است - مترجم) دیدید و تقصیر آن بالایی ها نبود، به احتمال قوی تقصیر من است!

 

دیگر ادبیات را شرمنده خودم نمی‌کنم... شعر برای این یکی ندارم!

 

اندر مذمت خویشتن!

۱ - آمدم تو بلاگ اسکای «لاگ این» کنم دیدم شناسه ام را فراموش کرده ام! اصلا یادم رفته بود چند وقت پیش اینجا دچار تغییر و تحول شده ! بعد هم که کلی گشتم و پیدایش کردم، در رودربایستی با خودم گیر کردم که بعد از آن همه زحمت مطلب ننوشتن خیلی بد است!

۲ - من یک اخلاق ضایع دارم و آن این است که بعد از صد سال که یک چیزی که مینویسم، میروم صد جا میگذارمش. این بار خانم صابری و خانم صفرزاده ( سردبیران مجلات گل آقا) زودتر از خودم آخرین مطلب مرا گرفتند و دادند به خودم که ضمن خون به جگر کردنشان بگذارمش روی سایت گل آقا!

۳ - این قضیه خون به جگر کردن سردبیران گل آقا هم برای گذاشتن یک مطالب بر روی سایت برای خودش یک قضیه پیچیده ای شده که بیا و ببین! داستانش از آنجا شروع شد که سایت گل آقا را موقع طراحی، من خنگ خدا، به هوای اینکه قرار است دیر به دیر به روز شود، html دستی و ساده کار کردم و همین جوری بزرگ شد و بزرگ شد تا الان چنان مسئله ای شده که دامنه اش خدا میداند که تا کجا ها رفته! ... فریاد همه درآمده!!  ( این از «اندر فواید مهندس خنگ بودن» و « اندر مذمت خویشتن» !!)   

۴ - این بار بروید مطلب را توی سایت گل آقا بخوانید بعد بیایید اینجا نظر بگذارید تا بعد ببینیم چه میشود. کسانی که فحش بدهند که چرا توی همان سایت گل آقا سیستم نظر دهی وجود ندارد، نظرشان سریعا پاک میشود! چرا هم ندارد . تا اطلاع ثانوی همین که هست!

۵ - راستش دیدم حمید رضا و جلال به این مطالب لینک داده اند نتیجه گرفتم خیلی خیلی ضایع است خودم به خودم لینک ندهم! برای همین که آمدم لاگ این کنم در بلاگ اسکای ... (ر. ک بند ۱ همین مطلب!)

۶ - تمام!