حکایت
یک شب با توری همه شب رفته بودیم و سحر در کنار بیشه ای خفته . روشنفکری که در آن سفر همراه ما بود ناگاه نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت . چون صبح شد گفتمش آن چه حالت بود ، گفت دیدم که بلبلان به نالش در آمده اند روی درخت و کبکان در کوه و غوکان در آب و بهایم در بیشه ، اندیشه کردم مروت نباشد همه در حال اعتراض به پدیده جهانی شدن و من به غفلت خفته !
دوش مرغی به صبح می نالید گفتم که مام اعتراضی کنیم روش
یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش
گفت آخر چه ربطی داشت حرف تو و جیک آن مدهوش
گفتم این رسم باکلاسی نیست مرغ در اعتراض و من خاموش !
حکایت
یکی از مشایخ را پرسیدند از حقیقت روشنفکری ، گفت پیش از این جماعتی بودند بصورت پریشان و درمعنی پریشان تر ، بعدا جماعتی شدند به صورت پریشان و در معنی پریشان تر الان هم که همه شان توی زندان اند و بعدا هم که بیرون بیایند ، جماعتی می شوند به صورت پریشان و در معنی پریشان تر !
چو هر ساعت به رایی دگری همان به که از بیخ ور بپری
نگه کن که پیر طرقت چه گفت " توه از تیر تپر، پرتری ترپری"!
حکایت
در مجله فلانک وقتی کلمه ای همی گفتم به طریق شعر سپید با مخاطبی افسرده و دل مرده ، سر از عالم صورت به عالم معنی نبرده . دیدم که نفسم در نمی گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی کند . دریغم آمد تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران ، پس گفتم به درک سیاه رنگ ، ول کردم رفتم فرنگ!
فهم سخن چون نکند مستمع ول کن بابا خیر سرت شاعری
شعر سپید گر که نشد حالیشون مشکل ایشونه و از کاهلی
حکایت
دبیر کل حزبی ، روشنفکری را دید ، گفت : هیچت از ما یاد آید ؟ گفت بلی، همیشه. که حکما گفته اند : هستمت فتیر .... دوست دارم بد !
هر کس که نباشد سر او جای بند {...}شعر که ببافد همگان می فهمند
حکایت
یکی از بزرگان حرف مخالف در شکم (!) پیچیدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد ! . گفت ای دوستان مرا در آنچه بکردم اختیاری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به من رسید ، شما هم به کرم معذور دارید !
شکم زندان حرف است ای خرد مند ندارد هیچ عاقل حرف دربند
چو حرف اندر شکم پیچد نگه کن بچرخ و سوی باد شرطه در کن !
حکایت
از صحبت یاران حزبی ملالتی پدید آمده بود . سر در بیابان ری نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که بر طبق قانون اقدامات تامینی و تربیتی مصوب 1339 مجلس شورای ملی سابق توقیف شدم و در خندق اوین با مجرمان مالی ام به کار گل بداشتند . یکی از روسای حزب را که سابقه ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت ، گفتم : ای فلان بگوی تا از قیدم خلاص کنند گفت : بهه مگه کوری... خودم هم جامه زندان به بر دارم !
زینهار از قرین بد زنهار و قنا ربنا عذاب النار
سلام دوست من
لینک سبزی به رسم رفاقت تقدیم آرمین نکته بین .
امیدوارم موفق و پر خواننده باشی .
سلام آقای او
از بیانات اخیر شما بسیار لذت بردم اگر چه گاهی عجله کرده بودید و لی این حکایات خیلی عالی بود و نسبت به خیلی از نوشتههایت قوی تر... جان عمو مال خودت بود؟!
راستی سری به این بلاگ بزن:http://charand.blogsky.com/
من از این با کلاسیا بلد نیستم بنویسم!فقط بلدم بگم توپ بود!لینک سبز مبزم خبری نیست!:)
سلام عزیزک! قشنگ شدهاند...فقط توی شعرها دقت کن که لطف متن کامل شود...ضمنا سر بزن...لینکیدیم بعوناللهالملکالاعلی!!!!!
سلام
آمدین منزل تشریف نداشتید !
در مورداین نوشته نظری ندارم ولی نظر جناب ملا نسرالیدن صائب است !
سر بزن .
دستتون در د نکنه
همیشه موفق باشید
یه شوخی بی مزه!!!