خداوند : آقای آزادی! شما حجتون قبول نیست!
علی آزادی: چرا؟
خداوند: چون تا آمدی اینجا از همان اول مشغول سعی "صفا" شدی و مروه را به کل فراموش کرده ای!
دو بیتی مرتبط :
به نام آنکه آزادی جدا کرد
ز بین ما برای حج هوا کرد!
خدایا از خطر حفظم بفرما.
به آن خاطر که او ما را دعا کرد!
بیت مرتبط به هر دو مورد قبل :
برای مروه هم گفتند رفته است
ولی آنجا فقط سعی صفا کرد!
توضیح برای آنهای که علی آزادی را نمی شناسند:
علی آزادی یکی از رفقای شفیق بنده هستند که خوشبختانه شما ها نمی شناسید! . ایشان هم اکنون به قصد حج ( لااقل آن جور که به ما گفته ) به صحرای حجاز تشرف دارند! ( حالا اینکه دقیقا کجای این صحرای درندشت حجاز تشرف پیدا کرده اند را هم نمیدانم!)
به سعی دوستان و بخت پیروز
خبر کردند ما را صبح دیروز
که دعوت گشته ام بنده به جشنی
که تاریخش بود عصر پریروز!
به نام خداوند ریش و سبیل
که خلقت نموده مرا مثل بیل
بسان کلنگم خمانده ز پشت
به روی دماغم نواخیده مشت
چلانده مرا لامروت چنان
که از من نمانده به جز استخوان
به راهم نهاده همه سنگ ها
و پایم نموده چنان لنگ ها
ز انگشت هر کس بریزد هنر
ولی مال بنده به بینی یه ور!
سیاهم نموده خدا، چون زغال...
زیاده روی شد؟! ... حالا بی خیال...
خلاصه تحمل شده زحمتی
و خلقت نبوده به این راحتی.
بگردی تو در کل دنیا تمام
فقط یک منم، اینچنین، والسلام
برای تشکر ز در گاه او
و تکمیل تولید(!)، در راه او
یکی ریش مملو ز درد و مرض
اضافه نمودم به خود از غرض
درونش پر از میکروب و باکتری است
ز آب و ز صابون، خصوصا بری است
به ریش اندرم یافت گشته شپش
نه یکی و دو تا، صد و بیست و شش!
ز دمب سبیلم الی گوش هام
از آن خط ریشم الی جوش هام
شده مرتعی پر ز قارچ و کپک
مناسب برای چراء های کک
به اقصای این صورتم جوجه ساس
به بازی خروشان ، به شادی پلاس
ز انبوه تعداد کرم و کنه
بیافتاده خارش به کل تنه
ولیکن چو این ریش، روحانی است
دخولم به جنت، به آسانی است:
به خوابم بیامد سه شب پیش از این
رئیس شیاطین، جناب لعین
به دستش دوتا "ژیلیتی تیغ" بود
خیالش ز بنده یکی "بیق" بود!
جواب "نع" ی قاطعی دادمش
که شاید نمایم کمی آدمش!
خلاصه که هرچی بگویم کم است
ز ریشم سخن چون رطب از بم است!
دلایل نمودیم اینجا ردیف
که تا نشنویم از شما پیف پیف!
محاسن بماند به جایش تمام
همین و دگر زین سپس والسلام!