گریز از مرکز - 4

 

  

خارج تبریز نگه داشتند

توی بیابان همه را کاشتند

باد شدیدی پی تاراج شد

ماشین ما وارد گاراج(!) شد!

چند ردیف آجر و یک دانه در

تابلوی گاراج بر آن مستقر

آمدم و آمدم و آمدم

داخل کویی شدم و در زدم

تق تتق در به رخم باز شد

" سن بیزه خوش گلمیسن" آغاز شد(1)

مردم تبریز ظریفند و شوخ

از زن و از بچه و مرد و "گدوخ"

ورد زبان بود در آنجا مرا

اکثر منظومه‌ی حیدر بابا

قسمتی از " چشمه لرین آغلاسین"

گوشه ای از " گون دالووی داغلاسین"

خطهی تبریز عجب دیدنی است

دختر تبریز چه بوسیدنی است

آن [...]های که به این تیزی است

مثل دوتا کوفته تبریزی است!(2)

"گوز قاراساچ بوردا دوداق قیز- میزی

گیت آناجان تاپ منه تبریز قیزی!"(3)

رفتم از آنجا به مرند و سپس

سوی علمدار کنار ارس

ضمن سفر عازم جلفا شدم

با مینیبوسی که در آن تا شدم

رود ارس، یک پل و آن ور چیه؟

شهری و پیدا لبه‌ی روسیه!

.....

 

-----------------

پاورقی:

1 - سن بیزه خوش گلمیسن : به پیش ما خوش آمدی

2 - نخیر ... انگار نمیشود ما از توفیق یک چیز پاستوریزه نقل کنیم!

3 - والله من نصف معنی را فهمیدم و همان قدر باعث شد از خیر پرسیدن نصفه دیگر از مادرم منصرف بشوم! ... اگر کسی بلد است لطفا کامنت بگذارد!