پنجره

آخر افکندی مرا در دام یار، ای پنجره

تا به خود باز آمدم گشتم شکار، ای پنجره

صبح دم یارم زند چون پرده را از تو کنار

می‌شوم مفتون و آن چشم خمار، ای پنجره

تا که آماده کند خود را برای امتحان

هست در دستش کتابی سه – چهار، ای پنجره

گر نبینم صورتش را ساعتی از پشت تو

می‌کنم از غصه و غم انتحار، ای پنجره

دست من بر چارچوب تو بکن کاری که او

از کنارت نرود یک دم کنار، ای پنجره

 

ف-نعمت الهی

بهار 1349 ، توفیق هفتگی