بعضی موقع ها آدم یک چیز هایی را از یک کسانی میبیند که همینجوری هاج و واج میماند که چه بگوید .... نمونه اش دوبیتی زیر که در رسای یک دوست عزیزی سروده شده است.
( و طبعا اسمش آنقدر ها پیش بنده محفوظ هست که نگویم ایشان همان آقا امیر خودمان است! )
آن کو همه شب برای کنکور نخفت
افتاد سر آخر دو- سه تا درسش مفت!
دیدیم که زانوی بغل غم کرده(!)
لابد که برای او کمی دارد افت!