حکایت
شیادی صورت همی تراشید ، یعنی از حزب اینم ، کروات همی انداخت که از حزب آنم و مقاله ای در اینترنت نمود که فراجناحیم و از هر دو حزب گریزانم و پیش ملک برد . نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندیمان حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت : من اورا در قبرس دیدم که با استکبار مذاکره می کرد ، معلوم شد این وری نیست و دیگری گفتا در جریده زنجیره ای عکس او با استکبار دیده ام که معانقة می کرد پس بدانستند که آن وری هم نیست و مقالة اش را نیز در سایت فلان دات کام در یافتند که از وی نبود . ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ در هم چرا گفت . گفت : ای خداوند روی زمین یک سخنت دیگر در خدمت بگویم اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم . گفت : بگو تا آن چیست . گفت :
دبیری ز حزبی چو ماست آورد دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ
گر از بنده لغوی شنیدی مرنج جهان دیده بسیار گوید دروغ !
ملک را خنده گرفت و گفت : از این راست تر تا عمر او بوده باشد نگفته است . فرمود تا آنچه ماول اوست مهیا دارند و به خوشی برود !
حکایت
درویشی مستجاب الدعوه در بلاد ری پدید آمد ملک وقت را خبر کردند ، بخواندش و گفت : دعای خیری بهر مملکت کن . گفت : [...] گفت : [...] گفت : [...]!
[...................................]آزار [.............................]بازار
[...........................]جهانداری [...................]مردم آزاری
(زیر نویس :اگر درباره این حکایت فکر بد بکنید بنده مسئول آن نخواهم بود!) |